يكي از وقايع مشهور و معروف و سرنوشت‌ساز در كشورمان ايران، واقعه تحريم تنباكو و در نهايت لغو امتياز آن مي‌باشد، كه آن­را به قيام و نهضت تنباكوي ايران نامگذاري كرده‌اند.

اقتصاد سنّتي ايران در دوران ناصرالدين شاه قاجار متكي بر كشاورزي، صنايع دستي و مبادلات بازرگاني بود. در اين دوره اين اقتصاد با كمك سرمايه‌داران غربي و تجّار ايراني و با اعمال نفوذ قدرت‌هاي استعماري يعني روس و انگليس به بازارهاي بين‌المللي پيوست. وابستگي اقتصاد ايران به بازارهاي بين‌المللي، رشد سريع بازرگاني خارجي را در پي داشت كه در نيمه قرن نوزدهم ميلادي سرعت گرفت.[1]
وجود كشورهاي استعمارگر روس و انگليس، در شمال و جنوب، كشور ايران را به صورت يك كشور نيمه مستعمره در آورده بود. اين وضعيت نيمه استعماري در زماني پيدا شد كه دو نيروي رقيب استعماري در حوزه‌هاي نفوذ سياسي – اقتصادي خود در ايران، در كنار يكديگر قرار گرفتند. اين دو نيروي استعمارگر، ايران را به سه قسمت تقسيم كرده بودند و مستقيماً اداره آن را در دست بگيرند و قسمتي از اين كشور را همچون حائلي در بين خود نگاه داشتند. رفاقت اين دو نيروي استعمارگر، پيامدهايي در ايران داشت كه از آن جمله مي‌توان به حمايت از نهاد كهن اجتماعي و حفظ وضع موجود سياسي مداوم اشاره کرد.[2] سيستم سياسي ايران در دوره ناصرالدين شاه يك سيستم استبدادي بود كه در رأس آن شاه قرار داشت. شاه در واقع هر سه قوه مقننه، قضائي و اجرايي را از آنِ خود كرده و هر چه را كه مي‌خواست انجام مي‌داد. او يگانه مرجع تصميم‌گيري و رسيدگي به كليۀ مسائل كشوري و لشگري محسوب مي‌شد. اوامر او لازم الاجرا و فرمان او لازم الاطاعه بود.[3] در چنين اوضاع و احوال و شرايطي بود كه بازار امتيازگیری از سوي كشورهاي استعمارگر در ايران گرم شد. امتيازاتی كه گاه باعث حيرت خود آنان نيز شد. به طور مثال زماني كه خبر اخذ امتياز رويتر از ناصرالدين شاه، در روزنامه‌هاي اروپا منتشر شد، بُهت و حيرت مردم را فرا گرفت، تا آنجايي كه بعضي به طنز، تاريخ قرن نوزدهم ايران را قرن امتياز رويتري ناميدند. [4]
يكي از امتيازاتي كه نتايج نامطلوب به بار آورد، امتياز انحصار تنباكو (واقعه رژي)‌ بود. اين امتياز در زمان صدارت "ميرزا علي اصغر خان امين السّلطان" و اندكي بعد از مسافرت سوّم ناصرالدين شاه به فرنگستان به اهتمام امين السلطان و براي مدّت 55 سال به يكي از اتباع انگليس به نام "ماژور تالبوت" و شركاي او واگذار شد.
به موجب اين امتياز، كمپاني رژي صاحب حقّ انحصاري تجارت تنباكوي ايران و حتي نظارت بر زراعت آن شناخته مي‌شد. [5] علاوه بر ضرر اقتصادی خطر عمده‌تري كه جامعه اسلامي را تهديد مي‌كرد، حضور فرهنگ استعماري و گسترش فسادي بود كه به تبع حضور عيني اجانب و دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمين در ايران رخ مي‌نمود. چندي نگذشته بود كه نشانه‌ها و مصاديق آشكار اين فساد هويدا گرديد. هجوم فرنگيان به ايران – با آماري بيش از 200 هزار نفر – حتي شكل ظاهري شهر و بازار و جماعت مسلمين را تغيير داده و از طرف ديگر ضعف مالي و فرهنگي بسياري از مردم، آنان را به خدمتگزاري فرنگيان مي‌كشاند.[6] مردم ايران پس از اطلاع از شرايط اين انحصار با آن مخالفت كردند. مخالفت­ها روز به روز گسترده‌تر شد و يك مبارزه بر ضد استبداد داخلي ­(که براي تاراج منابع كشور به سود استعمار تلاش می­کرد) شکل گرفت. [7]
رهبريت قيام تنباكو در آغاز متشتّت و پراكنده بود. رفته رفته كه جريان حوادث به سير خود پرداخت اين رهبريت تمركز يافت و در شخص ميرزاي شيرازي متبلور شد. نخستين گام اعتراض را علماي شهرها با ياري عناصر ديگر جامعه (تجّار، كسبه و دست اندركاران تنباكو) برداشتند. از هر شهري فريادي برخاست. فريادها رفته رفته سطح مملكت را فرا گرفت. اين فريادهاي همه جانبه از هر گوشه‌اي به گوش ميرزاي شيرازي، مرجع تقليد شيعيان در سامرا رسيد. اين خروشها و خواهش‌ها در واقع تعيين موضوع براي ميرزا بود تا بر اساس آن فتواي خود را صادر كند.[8]
حكم تحريم در عبارتي كوتاه و به شيوه‌اي مؤثر و محرك و حساب شده از سوي ميرزاي شيرازي به شرح زير صادر گرديد:
«بسم الله الرحمن الرحيم . اليوم استعمال تنباكو و توتون بايّ نحوِ كان، در حكم محاربه با امام زمان (صلوات الله وسلام عليه) است. حرّره الاَقل محمد حسن الحسيني» [9]
 
قضيۀ تحريم دخانيات كه از ميرزا با همين چند كلمه صادر شده، از غرايب امور تاريخ است، كه علاوه براينكه هيچكس آن را در مخفي‌ترين محل استعمال نكرد، قلیانها و چندين بادگير طلا و نقره، توسط صاحبانشان شكسته شد. چنانكه ناصرالدين شاه روزي در حرمخانه خود ديد زنهايش به كنيزان خود امر می­كردند كه آنها را در هاون نهاده و بشكنند! وي گفت: شما را چه مي‌شود كه اين طور مي‌كنيد؟ يكي از زنها گفت: آن كس كه ما را به تو حلال كرده، قليان را به ما حرام كرده! [10]
بعضي از محققين عقيده دارند كه رهبريت اين قيام در دست تجّار بوده. در اين ترديدي نيست كه تجّار يك پاي قضيه قيام تنباكو بودند؛ آن هم يك پاي عمده‌اش، ليكن ماهيت و هويت حرفه‌اي و فرهنگي تجّار كه بيشتر از منافع شخصي و يا گروهي آنان مايه مي‌گرفت، هرگز كارآيي راه اندازي قيامي را در جامعه نداشت. عاملی که تار و پود جامعه‌اي را مي‌لرزاند و طبقات و گروه­هاي گسسته جامعه را به هم جوش مي‌داد و آنها را براي قيام يك پارچه مي‌كرد، چیزی نبود مگر اسلام و خاصه شيعه كه در متن و بطن خود آرمان ظلم ستيزي و عدالت گستري داشت.
 علمای شیعه بودند كه با احاطه‌شان بر فقه، در قبال بسياري از جريانات جامعه اعلام موضع می­نمودند.[11]و سرانجام شاه و امين السلطان از بيم شورش مردم و اعلام جهاد عمومی توسط علماء، امتيازا این قرارداد را در شانزدهم جمادي الاول سال 1309ق لغو كردند. [12]با اين حال تا تحريم از سوي ميرزاي شيرازي لغو نشد، مردم تنباكو استعمال نكردند. بدين ترتيب در تاريخ 25 جمادي الثاني 1309 هـ ق حکم تحريم دخانيان لغو شد. و به گفته اعتماد السلطنه:
«آفرين بر قلم جناب ميرزا كه بيشتر از سر نيزه دولت ايران اثر دارد. »[13]
 
 
 


[1] . آژند، يعقوب، قيام تنباكو، تهران، چاپخانه سپهر (وابسته به مؤسسه انتشارات امير كبير)، اول، 1367 ش، ص 45
[2] . آژند، يعقوب، قيام تنباكو، 46
[3] . همان، 41
[4] . همان، 48 (پاورقي)
[5] . رضائي، عبدالعظيم، تاريخ ده هزار ساله ايران، تهران، اقبال – مروي، هفتم، 1375 ش، ج 4، 118
[6] . تهراني، شيخ آقا بزرگ، ميرزاي شيرازي، ترجمه اداره پژوهش و نگارش، تهران، شركت سهامي، وزارت ارشاد اسلامي، اول، 1362 ش، 238
[7] . آژند، يعقوب، قيام تنباكو، ص 160
[8] . همان، ص 161
[9] . تهراني، آقا بزرگ، ميرزاي شيرازي، ص 257
[10] . حرزالدين، شيخ محمد، معارف الرجال، قم، ايران، منشورات مكتبة آية العظمي المرعشي النجفي، مطبعة الولايه، الجزء الثاني، 1405 ق، 238 – 233 
[11] . آژند، يعقوب    ص 161
[12] . رضائي، عبدالعظيم تاريخ ده هزار ساله ايران، 118
[13] . آژند، يعقوب  144

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:20 | نویسنده : علیرضا زینالپور |

حکیم ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه ملقب به  فردوسی در سال 329 در قریه باژ از توابع بلوک طابران شهرستان توس دیده به جهان گشود. او فرزند خواجه ابومنصور محمد بن اسحاق شرفشاه طابرانی از بازماندگان دهقانان بزرگ خراسان است. مادرش نیز دختر یکی از اسپهبدان مازندران ایران بنام گردویه زهرا  بوده است.

ابو منصور شرفشاه پدر فردوسی که از زن اولش، ایراندخت، 3دختر داشت تنها یکبار دارای فرزند پسری شده بود که آن پسر بیش از سه ماه زندگی نکرده بود و وفات یافته بود. بعدها او با دختری به­نام با نام ایرانی گردویه، (زهرا) ازدواج می­کند. این دختر وابسته به خاندانی اصیل از مازندران بوده که پدرش منصب اسپهبد منطقه­ای از مازندران بوده است. اولین حاصل این ازدواج، فردوسی بزرگ است.
علت ازدواج دوم شرفشاه را اینگونه بیان کرده­اند که او در خواب دید که پسری از خانه او به سوی آسمان رفت و ... و به چهار جانب شرق، غرب، شمال و جنوب ندایی سر داد که در آسمان انعکاس یافت و وقتی به پیش معبّری در توس بنام نجیب الدین معبر می­رود تا خوابش را برایش تعبیر کند.
 او اینگونه تعبیر می­کند که او صاحب پسری می شود که در تاریخ ماندگار می­شود و هنگامی پدر فردوسی می­گوید زن من 35 سال سن دارد و دیگر راضی به باردار شدن نیست به او می­گوید زن دیگری اختیار کن.
چندین سال بعد دوباره این رویاء تکرار می­شود و با موافقت زن اول، زنی را از مازندران اختیار می­کند که فرزند اول آنان فردوسی می­شود، که نام او را همانطور که در خواب او را صدا زده است حسن می­گذارند.
حسن پله­های  کمال و تحصیل را در کنار پدر و همچنین در مکتب خانه های باژ و طوس طی می­کند تا اینکه برای ادامه تحصیل  به مدرسه ای در طوس می­رود که  در این مدرسه با شخصی بنام محمد بن حسن یا همان شاعری که بعدها "دقیقی" نام می­گیرد، هم حجره می­شود و تقریبا تا چهل سال بعد با هم بوده­اند.
حسن در طی اتفاقی که با دقیقی به یکی از روستاهای طوس به­نام کشمهین سفر می­کند، عاشق دختری بنام "رودابه" می­شود. اما برای ازدواج با این دختر فرصتی به دست نمی­آید؛ چون به عنوان جنگجو عازم مناطق مرزی برای جهاد با ترکان مهاجم به مرزهای اسلامی می­شود. بعد از پنج سال که از جنگ بازگشت به خواستگاری رودابه رفت و زندگی مشترک خود را آغاز نمود.
پس از آن، فردوسی  به درخواست سپهسالار "ابومنصور محمد­بن عبدالرزاق" برای به شعر درآوردن شاهنامه ابو منصوری به همراه دقیقی پاسخ مثبت می­دهد. و سپهسالار نیز برای این کار آنها، مقرری از یکی از املاک خود قرار می­دهد.
ولی، دیری نپایید که امارت ابو منصور به سر آمد، ابو منصور مورد خشم امیر سامانی واقع شد و مقرری فردوسی و دقیقی بریده شد. فردوسی پس از آن خانه نشین شد و از سیاست و جامعه کناره گیری نمود و در کتابخانه پدری به بست نشست و تنها دغدغه او به شعر درآوردن شاهنامه منصوری شد. او در این راه، سختی زیادی را متحمل شد. تمام کتاب­های به زبان فارسی دری و پهلوی و عزبی را می خواند و  با یکدیگر مقایسه می­نمود و  آنگاه آن را به صورت شعر در می­آورد. وی در راه تدوین شاهنامه تقریبا تمام املاک پدری را از دست داد.
او مردی فرهنگ دوست بود که به تاریخ ایران زمین اهمیت وافری نشان می­داد و دارای کتابخانه­ای خانوادگی بوده که کتاب­های آن نزدیک به پانصدسال قدمت داشت و فردوسی در حفظ و تکمیل کتابخانه خانوادگی تلاش گسترده­ای نمود و چون علاقه زیادی به کتاب داشته است بیشتر دارایی­اش را که از درآمد املاک قریه باژ به دست می­آورد، خرج آن ­نمود.*
او همچنین مدتی نیز به عنوان کتابدار در شهرهای طوس، نیشابور و بخارا به حاکمان سامانی خدمت می­کرد. نقل شده او برای نوح سامانی  نیز کتابخوانی نموده است. نقل شده که  او به داعیان فاطمی که در سراسر خراسان پراکنده شده بودند پیوست  و به جرگه مستجیبان فاطمی  درآمده بوده است به همین لحاظ او را شیعی و از شیعیان اسماعیلی می پندارند.
تا اینکه شخصی بنام حسین بن قتیبه که عامل خراج  و شخص دیگری بنامه علی دیلمی، در ادامه کار تدوین شاهنامه به او کمک نموده و پس از آن  او را به دربار سلطان محمود غزنوی معرفی نمودند. فردوسی که ابتدا موافقت نمی­کرد که به دربار شاهی برود بالاخره به همراه کسانی که او را معرفی کردند به سوی عزنین رهسپار شد.
شاعرانی که در دربار سلطان محمود بودند از به وجود آمدن رقیبی برا ی خود سخت هراسان شدند و با کمک عده­ای از درباریان از جمله خواجه حسن احمد حسن میمند، چندین هفته ملاقات او را با سلطان به تعویق انداختند ولی سرانجام سلطان محمود شاعر پیرمرد را به حضور پذیرفت و هنگامی که مدیحه خود را از زبان فردوسی شنید مدهوش شعر او شد. سلطان محمود شیفه فردوسی شد و او را در کاخی از کاخ­هایش جای داد و قرار شد که او دوباره شاهنامه را بازخوانی و ایراد­گیری کند. شاه برای نسخه برداری از شاهنامه و امور صحافی و تجلید که درآن زمان؛ کار پر هزینه­ای بود به فردوسی قول مساعد داد.
درست بعد از هفت سال که تمام مجلدات شاهنامه حاضر گردید نمامی و سخن چینی بدخواهان فردوسی در شاه اثر نمود و خواستار محاکمه او به تهمت شیعی گری و قرمطی گری شدند.
محاکمه برگزار شد و تصمیم محمود بر آن شد که فردوسی از عزنین به طوس رود. [1] شاه در پرداخت آنچه به فردوسی وعده داده خساست به خرج داد و فقطه سه هزار سکه نقره به او داده شد. که فردوسی آن را بعد از استحمام، به حمامی و مامور دولتی که سکه را آورده بود و به یک فقاع فروش عرضه داشت و اشعاری در هجو محمود نوشت که هنگامی که بر محمود خوانده شد عصبانی شده دستور قتل فردوسی را صادر کرد.
فردوسی می دانست چه جسارتی از خود بروز داده و با اینکه قریب به هشتاد سال سن داشت فرار بزرگی را آغاز نمود به اقصی نقاط ایران از جمله همدان، کرمانشاه و کرمان و مازندران رفت. تا اینکه به قلعه اربابی سپهبد شهریار بن رستم بن شروین آل باوند در مازندران پناه جست و شهریار از سلطان محمود برای او بخشش گرفت. فردوسی به زادگاه خود بازگشت اما دیگر از عواید املاک و.. خبری نبود. فرزندش ابوالقاسم در سن 38 سالگی در همان زمانی که او در غزنین بود از دنیا رفته بود و کتابخانه اجدادی او نیز مورد حمله فرستاده­های سلطان محمود واقع شده بود و به جرم قرمطی گری فردوسی؛ و اینکه کتاب­های او درباره قرمطی­گری و  مانوی گری است به آتش کشیده شده بود.
گفته شده که سلطان محمود از اقدام خود در رنجش فردوسی پشیمان شده و برای دلجویی از فردوسی مقداری سکه برای او فرستاد اما هنگامی که فرستاده محمود سکه ها را آورد درست همان زمانی بود که فردوسی را تشیع جنازه می کردند و دخترش نیز از گرفتن سکه ها امتناع کرد.
آورده اند که هنگامی که فردوسی را می خواستند در قبرستان مسلمانان دفن کنند شخصی بنام ابوالقاسم علی بن عبدالله گرگانی از دفن او به جرم شیعه بودن ممانعت به عمل آورد [2]و فردوسی را در باغی که متعلق به او بود دفن کردند.
 
 
 
 


*  اقتباس از کتاب زندگی سخن سرای طوس حکیم ابوالقاسم فردوسی تالیف خسرو معتضد، چاپ تهران: شرکت توسعه ای کتابخانه های ایران، 1385، چاپ نهم
[1] - تاریخ سیستان، محمد تقی بهار،تهران، کلاله خاور،1366، ص27
[2] -حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبر ص661

 



موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:18 | نویسنده : علیرضا زینالپور |

سلطان محمود غزنوي در سال 360 هجري قمري در “غزنين” يكي از شهرهاي افغانستان كه در دامنه سلسله كوههاي سليمان واقع شده است، به دنيا آمد او شصت و يك سال عمر كرد و در سال 421 هجري قمري در همان بلاد وفات نمود.[1] يكي از القاب معروف وي غازي است، كه به جهت زادگاه وي او را بدين نام ملقب كردند. پدر محمود، :ابومنصور ناصر الدّوله سبكتكين" نام داشت[2]، كه داماد "البتكين" است و مانند او از غلامان ترك نژاد بود. البتكين كه اساس حقيقي دولت غزنوي از اوست، سبكتكين را در نيشابور از تجّار برده فروش خريداري كرد و سپس او را به دامادي خود درآورد. در سال 366 هجري سبكتكين جانشين البتكين گرديد.[3] سبكتكين به مدت نوزده سال سلطنت كرد.[4]

  پدر سلطان محمود در سال 387 در هنگام بازگشت از پايتخت خود (بلخ) به شهر غزنه، در راه فوت كرد و در اين زمان محمود در خراسان به ادارۀ امور اشتغال داشت. وقتي جنازه سبكتكين به غزنه رسيد، بنابر وصيّت او پسر كوچكش "اسماعيل"، حاكم گرديد؛ لكن محمود اين واقعه را نپسنديد و با كمك عموي خود "بُغراجُق" و برادر ديگرش "نصر" به جنگ اسماعيل رفته و بر او ظفر يافت. و به اين ترتيب به حكومت رسيد.[5]
  سلطان محمود پس از رسيدن به قدرت، سرداران معروف دولت ساماني را مغلوب كرد، سيستان را از "احمد صفاري" گرفت، سپس چون مردم خوارزم بر ابوالعباس مأمون كه داماد محمود بود شوريدند و او را كشتند به آنجا لشكر كشيد و آن جا را فتح كرد.[6]
  مردم سيستان كه از جنايات "خلف بن احمد" به ستوه آمده بودند از سلطان محمود تقاضاي كمك كردند و او هم كه مترصّد چنين فرصتي بود، به آنجا حمله كرده و خلف را در قلعه طاق سيستان محاصره كرد. خلف پس از چهار ماه مقاومت تسليم شد و سيستان در ماه صفر سال 393 به تصرف محمود درآمد.[7]
و اما در مورد خوارزم كه همان سرزمين «خبوه» است كه در ماوراء النهر قرار دارد، سلطان محمود به بهانه انتقام خون ابوالعباس مأمون بن محمد صاحب جرجانيه و نجات خواهر خويش كه در تزويج فرزند ابوالعباس بود به آن منطقه حمله كرد و پس از جنگ در محل هزار اسب در نزديكي جرجانيه سپاهيان خوارزمشاه را شكست سختي داد و در تاريخ پنجم صفرالمظفر سال 408 وارد آن ناحيه شد.[8]
  سلطان محمود در مذهب حنفي تعصّب شديدي داشت و به شدت اسماعيليان و شيعيان را قتل عام مي‌كرد، وي مردي آزمند و ثروت طلب بود و در جنگ‌هاي خود به غارت ثروتهاي كشورها مي‌پرداخت.[9]
  او لشكركشيهاي متعدّدي به هندوستان كرد و معابد و بت­خانه‌هاي آنها را غارت نمود. همچنين به شهر "سومنات" كه شهري معروف در كنارۀ غربي هند است حمله كرده و معبد بزرگ آن شهر را ويران ساخت.[10] هر چند اين نكته قابل ذكر است كه برخي از مناطق هند براي اولين بار به دست يك فرد مسلمان فتح مي‌شد.
  سلطان محمود از سال 392 تا 416 هجري قمري چند مرتبه به نقاط مختلف هندوستان لشگركشي كرد و در اين 24 سال ظاهراً به نيّت جهاد با كفّار هند و باطناً براي غارت سرمايه‌هاي آنان به جنگ پرداخته است. از آنجا كه حمله به هند پس از سال پنجم جلوس وي بوده لذا تاريخ شروع سلطنت وي همان سال 387 هجري قمري مي‌باشد.[11]
  سلطان محمود نسبت به شعراء توجه خاصي داشت و در حضور خود مجالسي از آنها ترتيب مي‌داد و مي‌گويند كه در دربار او چهار صد شاعر رفت و آمد داشته است.[12]
  وی در سال 420 هجري وارد ري شد و خزائن گرانبهاي آنجا را به تصرف خود درآورد و كتابخانه بزرگ مجدالدّوله را به عنوان اينكه از كتب ضالّه نجوم و حكمت است به آتش كشيد و دولت ديالمه‌ ري را منقرض ساخت.[13]
  سلطان محمود در اواخر عمر به مرض سل مبتلا شد و روز به روز نحيفتر گرديد. در سفر ري مرض وي شدّت يافت و با اين حال به خراسان آمد و در "بلخ"، مقيم شد و سپس در بهار سال 421 به "غزنين" آمد و پس از چند روز 23 ربيع الأول 421، پس از 61 سال زندگي فوت كرد.[14]بعد از مرگ وي پسرش "مسعود" بر عريكه قدرت تكيه زد.
 
 
 
 


[1] . اقبال آشتياني عباس و دكتر عاقلي باقر؛ تاريخ ايران، نشر نامك، چاپ سعدي، نوبت چهارم، 1383،  ص 231.
[2] . همان / ص 223
[3] . همان/ ص 222
[4] . اسدآبادي، سيد جمال الدين؛ تاريخ ايران و تاريخ افغان، اعداد: سيد هادي خسرو شاهي، چاپ الهادي، فم، بي‌تا، ص 69.
[5] . تاريخ ايران پس از اسلام / ص 223.
[6] . قدياني، عباس؛ فرهنگ جامع تاريخ ايران، نشر آرون، چاپ حيدري، نوبت سوم، 1381، تهران، ص 481.
[7] . تاريخ ايران پس از اسلام/ ص 225.
[8] . همان / ص 227.
[9] . همان / ص 232.
[10] . فرهنگ جامع تاريخ ايران/ ص 481.
[11] . تاريخ ايران پس از اسلام/ ص 227.
[12] . فرهنگ جامع تاريخ ايران/ ص 481.
[13] . تاريخ ايران پس ار اسلام / ص 230.
[14] . همان / ص 231.

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:16 | نویسنده : علیرضا زینالپور |
کودتاي نظامي 28 مرداد به عنوان يکي از مهم ترين و سرنوشت سازترين حوادث سياسي تاريخ معاصر کشورمان, سرمنشاء بسياري از حوادث تلخ تاريخي اين سرزمين به حساب مي آيد. چرخش و انتقال قدرت صورت گرفته در کودتا, نمونه اي ديگر از تلاش استعمار خارجي به مدد استبداد داخلي براي محروم ساختن ملت و کشور ايران از سه مولفه الهام گرفته از آموزه هاي ديني يعني, استقلال, آزادي و کرامت انساني است.
  آمريکا تا اواخر دهه 1320 سابقه استعماري در ايران نداشت و ورود استعماري خود را با انجام اين کودتا تحت عنوان عمليات آژاکس[1] آغاز کرد که سبب به وجود آمدن خسارات جبران ناپذيري در ايران گرديد.
  حال به فراخور اين نقطه عطف تاريخي, و با توجه به اعتراف صريح مسئولان آمريکايي مبني بر طراحي و اجراي کودتا, برآنيم تا ضمن پرداختن به اهداف استعمارگران در کودتا به نقش گروهها و عوامل مختلف اجتماعي در فرايند انجام کودتا بپردازيم.
 
اهداف استعماري کودتا:
  دولت انگليس پس از ملي شدن صنعت نفت, به جهت از دست دادن يکي از منابع عمده ارزي خود[2] لحظه اي از توطئه عليه دولت مصدق دست بر نداشت.
  ملي کردن صنعت نفت, مصدق و جبهه ملي را روياروي دولت انگليس قرار داد و در نهايت انگليس را به اين نتيجه رساند که تنها راه حل مسئله نفت سرنگوني دولت مصدق مي باشد.[3] اما به جهت موقعيت بين المللي و قرار داشتن در جايگاه درجه دوم از قدرت[4] در فرايند امر مذکور  ناگزير از جلب موافقت و همراهي يک قدرت درجه يک[5] بود. به همين منظور با عنوان کردن خطر کمونيزم سعي در متقاعد کردن آمريکا نمود، که در اين رابطه "ريچارد کاتم" مي گويد:
«احساس من در آن موقع اين بود و هنوز هم هست که انگليس از ميزان ترس بيمار گونه آمريکاييان از کمونيسم آگاه بود.... انگليسي ها زيرکانه از اين ترس براي ترغيب ما به درگير کردن خودمان در کودتا سوء استفاده کردند.»[6]
  مذاکرات انگليس و آمريکا تا زمان "ترومن" نتيجه بخش نبود, چرا که "ترومن" و همفکرانش راه حل کمک به مصدق را به منظور جلوگيري از کودتاي کمونيستي در ايران, در قالب دکترين «سد نفوذ» پيشنهاد مي کردند[7] . در حالي که در پي تحويل مقام رياست جمهوري آمريکا از "ترومن" به "آيزنهاور", اين استراتژي جاي خود را به يک راهبرد امنيتي خصمانه و تهاجمي جديد به نام «انتقام گسترده» داد.[8] چرخش مذکور در سياست خارجي آمريکا با به قدرت رسيدن "آيزنهاور", به اتخاذ سياست نفتي و مقابله با حکومت ملي مصدق در ايران کمک کرد.
  بدين ترتيب مي توان نتيجه گرفت؛ در حالي که هدف انگليس از راه اندازي کودتا و حرکت ضد ملي, دستيابي دوباره به منافع نفتي است, تغيير سياست آمريکا در قبال ايران، متاثر از دو دليل عمده يعني نگراني از خطر کمونيست و نگراني از خارج شدن ذخاير نفتي ايران از دست جهان غرب مي باشد.[9]
 
عومل و گروههاي مختلف اجتماعي:
 
1.  نظاميان:
  از جمله بازوهاي اجرايي كودتا و كانون هاي مهم مخالفت و توطئه عليه دولت مصدق نظاميان و افسران بازنشسته اي بودند كه در «كانون افسران بازنشسته» به رهبري "فضل الله زاهدي" ساماندهي مي شدند.[10] افسران سلطنت طلب از طريق «كميته نجات وطن» كه سرلشكر زاهدي رهبر آن بود،‌ به همراهي "كرميت روزولت" (فرمانده آمريكايي كودتا) افسراني را كه داراي پست هاي حساس نظامي بودند، جذب كرده و براي اجراي طرح كودتا آنان را با خود همگام كردند.[11] به همين جهت پس از پيروزي كودتا، پست هاي حساس و مهمي به گروهي از نظاميان واگذار شد و نظامياني كه در صف كودتا گران بودند، يك درجه ترفيع گرفتند و نشان رستاخيز را كه نشان ويژه‌ شركت كنندگان در كودتا بود،‌ دريافت كردند.[12]
 
2.  اراذل و اوباش
  از ديگر عوامل اجرايي كودتا، اراذل و اوباش و چماقداراني بودند كه به تحريك افراد سلطنت طلب و عوامل خارجي، تظاهراتي را به گونه اي كاملا سازماندهي شده، به طرفداري از شاه در سطحي گسترده به راه انداختند.[13] "شعبان جعفري" معروف به "شعبان بي مخ" از سردسته هاي اوباش، كه روز كودتا در زندان بودند، ساعاتي پيش از شروع كودتا، با همكاري ماموران شهرداري و فرمانداري نظامي از زندان شهرباني آزاد شد. نوچه ها و چماق دارانش جلو ساختمان شهرباني با چند اتومبيل در انتظار خروج وي از زندان بودند.[14]
  بعد از كودتا، "شعبان بي مخ" به خاطر خدمات زيادي كه در كودتا به انجام رساند، مورد تقدير قرار گرفت و ضمن اهداء زميني در شمال پارك شهر (تهران) از طرف دولت كودتا به ايشان، مبلغي داده شد تا يك زورخانه مدرن بسازد.[15]
 
3.  مطبوعات
  از جمله ابزارهاي بسيار مهم براي زمينه سازي و اجراي كودتا و همچنين آماده سازي افكار عمومي براي پذيرش كودتا، مطبوعات بود. در اسناد سازمان سيا، در بخشي از طرح كودتا، از مطبوعات و تبليغات با عنوان «عوامل ويژه» ياد مي شد. كشورهاي آمريكا و انگليس با نفوذ عمال ايراني خود در شبكه‌ مطبوعاتي دست به تبليغات گسترده اي بر ضد مصدق زدند و سرانجام در 28 مرداد نتيجه دلخواه خود را از اين تبليغات گرفتند.[16] مطبوعات حامي كودتا با استفاده از ترفندهاي گوناگون نظير چاپ كاريكاتور و تمسخر ايده هاي مصدق و همچنين پوشش گسترده فرمانهاي شاه مبني بر عزل مصدق و انتصاب زاهدي و چاپ مصاحبه هاي زاهدي با خبرنگاران خارجي، نقش موثري را در ايجاد فضاي مناسب براي كودتا ايفا كردند.
 
4.  ايلات و عشاير
  ايلات و عشاير از ديگر عوامل اجتماعي بودند كه طراحان كودتا از آنان به نفع شاه و عليه مصدق استفاده كردند. در ميان ايلات و عشاير مهم كشور، تنها عشاير قشقايي در شمار مخالفان عمده شاه قرار داشتند. به همين منظور به دست آوردن همراهي آنها با كودتا و سوق دادنشان از حالت دشمني با شاه به طرفداري از كودتا و يا حداقل به بي طرفي، از اهميت زيادي برخوردار بود. اما قشقايي ها بر خلاف ديگر ايلات، حاضر به حمايت از شاه در قالب كودتا نشدند و در ضديت با شاه و زاهدي حاضر به همكاري با حزب توده نيز شدند.[17]
 
جمع بندي:
  كودتاي 28 مرداد به عنوان يكي از حوادث مهم تاريخ سياسي كشورمان از اهميت قابل توجهي در مطالعات تاريخي برخوردار است كه سبب نگارش آثار و مقالات فراواني شده است. نوشتار حاضر ضمن بر شمردن ذخاير نفتي و مقابله با كمونيزم به عنوان اهداف استعماري كودتا، نحوه به كارگيري عوامل داخلي توسط  طراحان خارجي كودتا را مورد بررسي قرار داده است.
 
 

[1] . TPAJAX
[2] . گازيورسکي, مارک ج; سياست خارجي آمريکا و شاه, ترجمه جمشيد زنگنه, تهران, موسسه خدماتي رسا, چ 2, 1372, صص 156_ 155.
[3]. ايدن, آنتوني; خاطرات آنتوني ايدن, ترجمه کاوه دهقان, بي جا, فرزانه, 1357, ص 296.
[4] .great power
[5] . super power
[6] . لپينگ, بريان; سقوط امپراطوري انگليس و دولت دکتر مصدق, ترجمه محمود عنايت, تهران, کتابسرا, 1365, ص 56.
[7] . ر.ک: ازغندي, عليرضا; روابط خارجي ايران, دولت دست نشانده 1357 – 1332, تهران, نشر قومس, 1376, ص 233.
[8] . ر.ک: همان.
[9] . بيل, جيمز; «آمريکا, ايران, سياست مداخله» در مصدق. نفت. ناسيوناليسم ايراني, ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و کاوه بيات, تهران, نشر گفتار, چ 3, 1371, ص 442.
[10] . ر.ك: عظيمي، فخرالدين;  بحران دموكراسي در ايران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و بيژن نوذري، تهران، البرز، 1372، صص 415،‌ 141.
[11] . آبراهاميان، يرواند; ايران بين دو انقلاب، مترجمين كاظم فيروزمند و حسن شمس آبادي و محسن شانه چي، تهران، نشر مركز، چ 3،‌ 1379، ص 251.
[12] .ر.ك:  سفري، محمد علي; قلم و سياست،‌ ج 2، تهران، نشر نامك، 1373، ص 23.
[13] . گذشته چراغ راه آينده، پژوهش گروه جامي، تهران، انتشارات ققنوس،‌ چ 6، 1377،‌ صص 624_ 623.
[14] . ر.ك: بهزادي،‌علي; شبه خاطرات، ج 1، تهران، زرين، چ 2، 1375،‌ صص 190_ 191.
[15] . همان.
[16] . گازيوروسكي، مارك ج ; كودتاي 28 مرداد 1332، ترجمه غلامرضا نجاتي، تهران، شركت سهامي انتشار، چ 2، 1368، ص 27.
[17] . خاطرات نورالدين كيانوري، به كوشش موسسه تحقيقاتي و انتشاراتي ديدگاه،  تهران، اطلاعات، 1371،‌صص 302_ 300.

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:15 | نویسنده : علیرضا زینالپور |
سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای «خوشکناب» آذربایجان و در خانواده‌ای متدین، کریم الطبع و اهل فضل متولد شده است. پدرش حاجی میرآقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل و عارف روزگار خود بود، که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا و مشهور بود.
  شهریار دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب در کنار کوه افسونگر «حیدربابا» گذراند.
  او نخستین شعر خویش را در چهارسالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود. بی‌شک سرایش این شعر کودکانه، گواه نبوغ و قریحه شگفت‌انگیز او بود.
  پس از دوران کودکی، هنگامی که به تبریز آمد، مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با قرائت و کتابت زبانهای ترکی، فارسی و عربی آشنا شد. پس از آن به تهران آمد و در دارالفنون تهران تا کلاس آخر مدرسه‌ طب تحصیل کرد و در چند مریض‌خانه مدارج انترنی را نیز گذراند؛ ولی در سال آخر به علت عشقی عمیق و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر از ادامه تحصیل محروم شد و با وجود مجاهدتهایی که بعداً توسط دوستانش به منظور تعقیب و تکمیل این یک سال تحصیل شد، شهریار رغبتی نشان نداد و ناچار شد وارد خدمت دولتی بشود؛ چند سالی در اداره ثبت اسناد نیشابور و مشهد خدمت کرد و در سال 1315 به استخدام بانک کشاورزی تهران در آمد.
  شهریار در تبریز با یکی از بستگانش ازدواج کرد، که ثمره این وصلت دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی است.
  از دوستان وی، مرحوم ابوالقاسم شهیار، مرحوم استاد صبا، استاد نیما، امیری فیروزکوهی، تفضلی، سایه و زاهدی را می‌توان نام برد.[1]
  شهریار ابتدا در اشعارش «بهجت» تخلص می‌کرد، ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.
  اشعار نخستین وی عمدتاً به زبان فارسی سروده شده است. شهریار خود می‌گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می‌خواندم، وی به طعنه می‌گفت:
  «پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود»!
  این قبیل سفارش‌ها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار با الهام از ادبیات ملی آذربایجان، اثر بدیع و عظیم «حیدربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند که تاکنون به 75 زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.[2] (منبع: کاویان‌پور، 1379 – ص 5 -23)
        قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده،
                        (شب هنگام که مادربزرگ قصه می‌گفت،)
        کولک قالخیب قاپ باجانی دویه نده،
                       (بوران برمی‌خاست و در و پنجره خانه را می‌کوبید،)
       قورد کئچی نین شنگیله سین ییه نده،
                       (هنگامی که گرگ شنگول و منگول ننه بز را می‌خورد،)
       من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!
                  (ای کاش من می‌توانستم برگردم و بار دیگر کودکی شوم!)
 
  منظومه «حیدربابایه سلام» در سال 1322 منتشر شد و از لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت و نه تنها تا کوره-ده‌های آذربایجان، بلکه به ترکیه و قفقاز هم رفته و در ترکیه و جمهوری آذربایجان چندین بار تجدید چاپ شده است.
  منظومه حیدربابا از جمله بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است، و در اکثر دانشگا‌ههای جهان از جمله دانشگاه کلمبیا در ایالات متحده آمریکا مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاک - آهنگساز معروف ارمنستان - آهنگ جالبی بر آن ساخته است.
 
سیری در آثار:
  شهریار اشعار بسیار نغزی در خصوص مقام مادر و پدر به زبان‌های ترکی و فارسی سروده است.[3]
  علاقه به آب و خاک وطن را، شهریار در غزل عید خون و قصاید مهمان شهریور، آذربایجان، شیون شهریور و بالاخره مثنوی تخت جمشید به زبان شعر بیان کرده است.
  اشعار شهریار به سه زبان ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی است. در اشعار او برخلاف برخی از شعرای قومگرا هیچ توهینی به ملل غیر دیده نمی‌شود.
 
سبک‌شناسی آثار:
  عشق‌های عارفانه شهریار را می‌توان در خلال غزل‌های انتظار؛ جمع و تفریق؛ وحشی شکار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ نای شبان؛ اشک مریم؛ دو مرغ بهشتی و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد.
  محرومیت و ناکامیهای شهریار در غزلهای گوهر فروش؛ ناکامیها، جرس کاروان، ناله روح، مثنوی شعر، حکمت، زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل؛ حیدربابا؛ مومیایی و افسانه شب به نظر می‌رسد.
  شعر او در هر زمینه که باشد، به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد. شعرهایی که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونی‌هایی که در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده، حتی تفاوت صور خیال و برداشت‌ها در قالب سنتی و بسیاری جلوه‌های دیگر حاکی از طبع آزمایی‌ها در این زمینه و تجربه‌های متعدد اوست.
  قسمت عمده‌ای از دیوان شهریار غزل است. سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر، یکی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است.[4]
  شهریار در زمینه‌های گوناگون و به شیوه‌های متنوع شعر گفته است؛ شعرهایی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده، نیز کم نیست.
  برخی دلایل شهرت و محبوبیت شهریار عبارتند از:
1-   حساسیت فوق‌العاده او؛
2-   حافظه بسیار قوی که تا آخرین لحظه حیات نیز خللی در آن راه نیافته بود؛
3-   آشنایی او به زبان عربی و شناخت و انسش با قرآن کریم؛
4-   علاقه مفرط او به حافظ و در درجه بعد به سعدی و شناخت عمیق او از ادبیات کلاسیک؛‌
5-   مطالعه عمیق او در ادبیات معاصر و زبان فولکلوریک؛
6-   زندگانی خاص او که از آغاز کودکی آمیخته با اضطراب و آشفتگی خاص بوده است.[5]
  سرانجام خورشید حیات شهریار ملک سخن و ملک الشعرای بی‌بدیل ایران پس از هشتاد و سه سال تابش پرفروغ در کوهستانهای آذربایجان غروب کرد؛ اما، نام او زیبنده روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها میدان، خیابان، مرکز فرهنگی، بوستان و... در کشورمان و نیز در ممالک حوزه‌های ترکستان (آسیای مرکزی) و قفقاز و ترکیه می‌باشد.
  27 شهریور ماه سال 1367 شمسی، سالروز وفات آن شاعر عاشق و عارف بزرگ است.
  در آن روز پیکرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارنش تا مقبرة الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر به خاک سپرده شد.
 
روز ملی شعر و ادب
  بیست و هفتم شهریور ماه سالروز خاموشی شهریار شعر ایران با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی «روز ملی شعر و ادب» نامیده شده است.
 
اشعار ولایی:
  عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار (ع) در بسیاری از اشعارش عیناً هویدا است؛ برای نمونه:
        علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
                           که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
        دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
                           به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
        برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
                           که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
                            
                           *****
        شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
                              روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
        از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
                              مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
 
ویژگی‌ سخن:
  شهریار روح بسیار حساسی دارد. او مقوله عشق را در اشعار خویش نابتر از هر شعری عرضه داشته است.
  در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نافرجام پر شرری می‌گردد. عشق شهریار به حدی است که در آستانه فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی، درس و بحث را رها می‌کند و دل در گرو عشقی نافرجام می‌گذارد:          
         دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت
                               شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
         در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
                               اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
 
اما این عشق زمینی بال پرواز او را به سوی عشق نامحدود آسمانی می‌گشاید.
        قفسم ساخته و بال و پرم سوخته‌اند
                                    مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز است!
        سالها شمع دل افروخته و سوخته‌ام
                                     تا ز پروانه کمی عاشقی آموخته‌ام
 
 عجبا که این عشق مسیر زندگی شهریار را تغییر داد و تاثیری تکان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشید.
        آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
                                    در شگفتم من چرا از هم نمی‌پاشد جهان
 
این عشق نافرجام به حدی در روح و روان او ماندگار شد که حتی هنگام بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد.
        آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا
                                      بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا!؟
 
 
 

1-        کاویان‌پور، احمد؛ زندگانی ادبی و اجتماعی استاد شهریار، تهران، 1379، اقبال، چاپ سوم،ص 32 تا41.
        2-        همان،ص 5 تا23.
3-        نیک‌اندیش فربد، بیوک؛ در خلوت شهریار، تهران، 1377، آذران، چاپ اول، (جلد اول)، ص57.
4-        به همین سادگی و زیبایی (یادنامه استاد شهریار)؛ به کوشش جمشید علیزاده، مرکز، 1374، تهران، چاپ اول، ص240.
         5-  همان، ص 263.

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:12 | نویسنده : علیرضا زینالپور |
«حقیقت من به کربلایی قربان حسد بردم، و بر پسرش می ترسم ... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد.»      قائم مقام[1]
 
مقدمه:
گاه درخشش نام بعضی از انسانها در صفحات تاریخ آنچنان است که نیازی به تورق در آن نیست. و چه نیکوست که این درخشندگی حاکی از مثبت بودن  اثراتی باشد که از آنِ انسانها باقی مانده باشد. میرزا تقی خان فراهانی معروف به امیرکبیر از جمله این شخصیت هاست که به خاطر انقلابی که در خیلی از حوزه ها ایجاد کرد، نام خود را به صورت جاودانه در تاریخ حک کرد. حال سعیمان بر آنست که به فراخور شهادت ایشان نیم نگاهی به زندگانی سیاسی اجتماعی ایشان داشته باشیم.
 
زندگینامه:
ميرزا تقي‌ خان فراهانی فرزند کربلايي قربان در سال 1222 ه ق در هزاوه فراهان از توابع اراک (سلطان آباد پيشين) متولد شد. نام اصلی وی «محمد تقی» است که اسم «محمد» رفته رفته از اسم وی حذف گردیده و به میرزا تقی خان شهرت یافت. از ایشان مهرهای فراوان به دست ما رسیده که موارد ذیل از آن قرار می باشد. «محمد تقی بن محمد قربان» «المتوکل علی الله محمد تقی» «لااله الا الله الملک الحق المبین محمد تقی »[2]
کربلايي قربان پدر اميرکبير در دستگاه ميرزا عيسي (ميرزا بزرگ) پدر ميرزا ابوالقاسم قائم‌‌مقام، سمت آشپزي داشت.[3] مادر اميرکبير «فاطمه‌ سلطان» دختر استاد شاه محمد‌ بنّا از اهالي فراهان بود. ميرزا محمدتقي خان از هوش و استعداد فراوان و کم نظیری برخوردار بود که همین امر باعث متمایز شدن ایشان از بقیه افراد می­شود. وی به همین جهت از دوران نوجواني مورد توجه ميرزابزرگ و سپس قائم‌مقام فراهاني قرار گرفت و توانست به سمت منشي‌گري آن دو دست بیابد. ایشان به سرعت مورد توجه قائم‌مقام و عباس ميرزا نايب‌السلطنه قرار گرفت. [4]
 
 
زندگی سیاسی:
اولين تجربه سياسي ميرزامحمدتقي خان  مربوط به قتل "گریبایدوف" وزیر مختار روسیه در ایران می باشد. سفر ایشان به روسیه با همراهی خسروميرزا فرزند نايب‌السلطنه و هيئت همراه به منظور عذرخواهي از واقعه قتل گريبايدوف صورت گرفت.[5] ميرزاتقي خان طي سالهاي آتي بيش‌ از ‌پيش در انجام امور ديواني و غيره لياقت و شايستگي نشان داد و در اواخر دوران سلطنت فتحعلي‌شاه در دستگاه محمدخان زنگنه اميرنظام و پيشکار آذربايجان وارد خدمت شد. چند سال بعد و در 1253 ق ميرزا محمدتقي، وزير نظام آذربايجان گرديد. ميرزا محمدتقي که اينک به اميرنظام ملقب شده بود در 16 شوال 1253 به همراه ناصرالدين ميرزای وليعهد، عازم روسيه شد و در ارمنستان (ايروان) با نيکلاي اول تزار روسيه ملاقات کرد.
دومین ماموریت وی رئیس هیات سیاسی ایران به ارزنة‌الروم برای حل اختلاف مرزی بین ایران و امپراتوری عثمانی بود. در این ماموریت که چندسالی طول کشید، علاوه بر آشنایی با زد ­­و­ بندهای سیاسی شرق و غرب با دلیری خاصی توانست اختلاف مرزی را به نفع ایران پایان دهد و محمّره و اراضی وسیع طرف چپ شط العرب را که مورد ادعای عثمانی‌ها بود، به ایران ملحق کرد. این اقدام و پیشنهادهای مفید امیرکبیر، مورد عناد و حسادت حاجی میرزا آغاسی قرار گرفت.[6]
اميرنظام که از سالها قبل با ناصرالدين ميرزا، الفت و نزديکي پيدا کرده بود پس از فوت محمدشاه مقتدرانه مقدمات و اسباب بر تخت نشستن ناصرالدين شاه را فراهم آورد و در 14 شوال 1264 سلطنت ناصرالدين شاه را اعلام کرد. اميرنظام که با آغاز سلطنت ناصرالدين شاه منصب صدراعظمي يافته بود در 22 ذي قعده 1264 علاوه بر لقب اميرنظامي به القاب اميرکبير و اتابک اعظم نيز مفتخر شد.
 
اصلاحات امیر کبیر:
اميرکبير در دوره کوتاه صدارت خود یک سری اصلاحات سياسي، امنيتي، مالي، اقتصادي و فرهنگي‌ (مانند تاسیس دارالفنون و ...) انجام داد که نه تنها در دوران خود بلکه تا به امروز آثار و برکات آن در سراسر کشورمان موجود می باشد. در این راستا ایشان با رفتاری متهورانه، اقداماتی از قبیل ايجاد امنيت و پايان دادن به شورشها و ياغي گريها و کاهش نفوذ و دخالت بیگانگان (روس و انگلیس) و نيز اصلاحات مالي و جلوگيري از اجحافات پيدا و پنهان صاحبان قدرت و نفوذ را در اولويت برنامه هاي خود قرار داد. 
از جمله اقدامات مهم اميرکبير پايان دادن و سرکوب شورش محمدحسنخان سالار فرزند اللهيارخان آصف الدوله در خراسان (در نوروز 1266 ق) بود. در همان حال اميرکبير ضمن نظم بخشيدن بر امور دستگاه سلطنت و حکومت و کنترلي که بر اعمال و رفتار ديوانيان، شاهزادگان، خاندان سلطنت، رجال و صاحبان قدرت و غيره اعمال مي‌کرد، اصلاحات گسترده اي در امور اداري کشور به عمل آورد و با ريشه‌کن کردن بسياري از مفاسد اداري و مالي در اداره امور کشور نظمي نو پديد آورد؛ که البته همین اصلاحات برخي از مهمترين ديوانيان و صاحبان نفوذ و قدرت را با او دشمن کرد.
از ديگر اصلاحات اميرکبير بازسازي ارتش و قشون و پايه‌گذاري نظمي نو در نيروي نظامي کشور بود. آگاهان و ناظران امور در همان روزگار از سازمان نظامي جديدي که اميرکبير پايه گذاري کرد، سخت تمجيد و تحسين مي‌کنند.
از ديگر اقدامات اميرکبير ايجاد چاپارخانه، تذکره خانه (اداره گذرنامه)، بناي بازار و تيمچه و سراي امير در تهران، تأسيس سازمان اطلاعاتي - جاسوسي و خبررساني و خفيه‌نويسي بود که در دوران صدارت او بسيار کارآمد عمل مي‌کرد.[7] امير کبير همچنين تلاشهاي بسياري براي اصلاحات قضايي و به تبع آن از ميان برداشتن رسم بست‌نشيني انجام داد که در بسياری از موارد روندي انحراف‌‌آميز يافته بود.
از مهمترين اقدامات اميرکبير تأسيس دارالفنون بود که پس از تلاشهاي بسيار در 5 ربيع‌الاول 1268و فقط 13 روز قبل از قتل اميرکبير افتتاح شد.[8] اميرکبير در همان دوران کوتاه صدارت (1264─ 1268 ق) گامهاي استواري براي توسعه اقتصادي و صنعتي کشور و نيز رشد اقتصاد تجاري کشور برداشت و براي مثبت شدن تراز بازرگاني خارجي ايران تلاشهاي فراواني انجام داد. انتشار روزنامه وقايع‌اتفاقيه، تلاش براي ترجمه و انتشار کتب از ديگر اقدامات اميرکبير بود. اميرکبير که خود فردي مذهبي بود در ارتقاء شأن و منزلت علما و روحانيون کوشيد. به‌ويژه نقش برجسته اميرکبير در سرکوب شورش باب و از ميان برداشتن فتنه ‌بابيه که با محاکمه و اعدام "سيد علي‌محمد باب" به ‌پايان رسيد، روابط اميرکبير و علماي ديني را بيش‌از‌پيش تحکيم بخشيد. وطن‌دوستي و مخالفت شديد اميرکبير با نفوذ کشورهاي خارجي در ايران، تلاش براي برقراري عدالت و امنيت، جلوگيري از شکنجه و آزار متهمان و مجرمان، جلوگيري از پناهندگي جنايتکاران و مجرمين سياسي و غيره در سفارتخانه‌هاي خارجي و تلاش براي قطع ارتباط جاسوسي - اطلاعاتي اتباع داخلي براي نمايندگان خارجي از ديگر اقدامات اصلاحگرانه اميرکبير در طول دوران کوتاه (چهار ساله) صدارت بود.[9]
 اميرکبير که از همان آغاز صدارت سخت مورد حمايت و اعتماد ناصرالدين شاه قرار گرفته بود، در روز جمعه 22 ربيع‌الاول 1265 با ملکزاده خانم عزت‌الدوله خواهر تني شاه ازدواج کرد.
تلاشهاي اصلاحگرانه اميرکبير مدتي طولاني تداوم نيافت و در حالي که سياست خارجي مستقل اميرکبير و تلاشهاي جدي او براي قطع نفوذ و دخالت روس و انگليس مي‌رفت تا طليعه آغاز عصر نويني در کشور شود، توطئه‌هاي نمايندگان سياسي اين دو کشور و همگامي بدخواهان پيدا و پنهان داخلي اميرکبير با سياست بيگانگان به‌تدريج موجبات رنجش و سپس نوميدي و خشم ناصرالدين شاه را از او فراهم آورده از صدارت اعظمي و ديگر مشاغل اداري و نظامي‌اش معزول کرده و به شهر کاشان تبعيد کرد.[10] بدين ترتيب با دسيسه بيگانگان و همدستي و خيانت گروهي از عوامل اثرگذار داخلي ناصرالدين شاه، حاجي علي مراغه اي (حاجب الدوله) را مأمور قتل اميرکبير کرد.
اميرکبير در محرم 1268 از مقام صدارت عظمي عزل شد و در شب شنبه 18 ربيع‌الاول 1268 توسط حاجب‌الدوله در حمام فين کاشان به قتل رسيد.
 
 


[1] . آدمیت, فریدون؛ امیرکبیر و ایران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ نهم، 1384، ص 3.
[2] . همان، ص 20.
[3] . منشات قائم مقام، چاپ 1280،  ص 298.
[4] ملکي، حسين؛ زندگاني ميرزاتقي خان اميرکبير، تهران، علمي، 1323، ص 12.
[5] کاوه جبلي، عليرضا؛ سياست خارجي اميرکبير، تهران، جويا، 1371، ص 84. و ر.ک: فریدون آدمیت، پیشین.
[6] . اقبال آشتياني، عباس؛ ميرزا تقي خان اميرکبير، تهران، دانشگاه تهران، 1340 ، ص 128.
[7] احمد پناهي، محمد؛ اميرکبير تجلي افتخارات ملي، تهران، کتاب نمونه، 1374.
[8] روشني زعفرانلو، قدرت‌الله؛ اميرکبير و دارالفنون، تهران، دانشگاه تهران، 1354 و ر.ک: فریدون آدمیت، پیشین، ص  353 به بعد.
[9] هاشمي رفسنجاني، علي اکبر؛ امير کبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1363 و ر.ک: نجمي، ناصر؛ چهره امير، تهران، عطايي، 1368.
[10] . حکيمي، محمود؛ داستانهايي از زندگاني اميرکبير، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372.

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:11 | نویسنده : علیرضا زینالپور |
اسپند ميرزا
 
ميرزا اسپند بن قرا يوسف تركماني ،يكي از حاكمان محلي سلسله قراقويونلو مي باشد كه از سال 836 تا 848 به مدت دوازده سال به طور مستقل در بغداد و نواحي اطراف آن حكومت كرد . قراقويونلو از سلسلهاي حاكم در ايران در مرز آناتولي (تركيه )شرقي بودند .[2]فعاليت سياسي نظامي اين سلسله و سلسله آق قو يونلوها ابتدا در منطقه آناطولي شرقي بود، كه  به تدريج در قرن نهم هجري در بخش وسيعي از ايران گشترش يافت . حاكميت  صد ساله دو طايفه تركمن مذكور با تكيه بر نيروي قبيله اي ترك و با گرد آوري طوايف زير چتر حمايت خويش در ايران عملي شد . [3] آنها طي نيم قرن به پيروزيهاي زيادي دست يافتند . به طوري كه در اواسط قرن پانزدهم ميلادي، به استثناي خراسان وبرخي از نواحي كوهستاني ،امپراطوري تاسيس كردند كه تمام ايران و عراق را در بر ميگرفت. [4]
 
قدرت گيري وحاكميت اسپند ميرزا :
 
قرايوسف موسس اصلي دولت قراقويونلو ،بدون شك بزرگترين فرمانرواي اين سلسله بوده است . [5] قرايوسف در سال 823 مرد .[6] در اين هنگام پنج پسر از شش پسر او زنده بودند . به جز  پير بوداق  كه در سال 821فوت كرد، ساير پسرانش ،شاه محمد ،اسكندر ،اسپند، جهانشاه و ابوسعيد نام داشتند  [7] . پس از قرايوسف پسرش اسكندر جانشين او شد .(823-841 ). اسپند ميرزا به دنبال مرگ پدرش اگر چه به ياري طايفه سعد لو در صدد بر امد كه جانشين پدرش گردد ،ولي چون پي برد از عهده اسكندر بر نمي ايد به عراق رفت تاشانس خود را در آنجا آزمايش كند  [8] . در اين زمان در بغداد محمد شاه برادر اسپند ميرزا حكومت اين ناحيه را بر عهده داشت . محمد شاه روزگارش را به خوشگذراني و عياشي سپري ميكرد . [9]وي بيست و سه سال حكومت عراق عرب را در دست داشت . [10]صاحب تاريخ  غياثي مينوسد :"اسپان (اسپند )پس از مرگ پدرش يوسف به سوي محمد شاه كه در بغداد بود حركت كرد . وقتي متوجه غفلت و ضعف او  شد ، از فرصت استفاده كرد و خواستار تصرف اين منطقه شد ."[11] اسپند  ابتدا شهر حله را تصرف كردو پس از مدتي تاخت و تاز در شهرهاي نواحي بغداد، سال 836 هجري متوجه بغداد شد.و در ماه شعبان همين سال موفق شد با همراهانش وارد بغداد شود. او برادرش راشكست داد و در اين شهر ساكن شد . [12]اسپند ميرزا موفق شد دامنه تسلط خود را تا هويزه وشوشتر گسترش دهد .[13]وقتي شاهرخ تيموري (حاكم خراسان و چهارمين فرزند تيمور و جانشين او كه چندين بار به آذربايجان لشكر كشيد )[14]در سال 823  لشكري به آذربايجان فرستاد ، اسپند ميرزا به كمك برادرش (اسكندر )شتافت و حملاتي به شاهرخ ترتيب داد.  وتعدادي از لشكريان او را كشت . [15]به نظر ميرسد بعدها بين اسپند ميرزا و برادرانش و فرزندان آنها جنگ هاي متعددي رخ داده است .همچنين بين او و امراء آق قويونلو نيز درگيري بوده است  . در بيشتر اين جنگها پيروزي بااسفند ميرزا بود .[16]قدرت اسپند ميرزا روز به روز در حال گسترده شدن بود به حدي كه حتي جهان شاه (برادر اسپند ميرزا ،حاكم آذربايجان ) با همه عظمتش از قدرت او در هراس بود . ترس جهان شاه از برادرش سبب شد وي  دست به دامن شاهرخ بزند . لذا نامه اي به او نوشت و از شاهرخ خواست تا به كمك او بيايد  و تهديدي كه از جانب اسپند ميرزا وجو د داشت را از بين ببرد .[17]
 
اسپند ميرزا و مذهب تشيع :
اسپند ميرزا در قلمرو خود با قبول مذهب شيعه دوازده امامي، سياستي مستقل ازحكومت مركزي قراقويونلوها در پيش گرفت برخي علت انتخاب اين سياست را درواقع بارز ساختن استقلال خويش از حكومت برادرش در تبريز دانسته اند .دراحسن التواريخ امده است   :"ظاهر"اصفهان ميرزا"به منظور بارز ساختن استقلال خويش از حكومت برادرش در تبريز به اين سياست مستقل روي آورده بود.[18]" قاضي نورالله شوشتري(ره ) معتقد است: غلبه علماي شيعي حله بر علمان سني بغداد علت تمايل اسپند ميرزا به مذهب شيعه وترويج اين مذهب دربغداد بوده است .ايشان مينويسد "در سال 840هجري اسپند ميرزا ،شيخ احمد بن فحد حلي[19]
وباقي علماي شيعه را از حله وديگر شهرها فراخواند وباعلماي سني بغداد به مناظره انداخت چون علماي شيعه در مناظره پيروز شدند و اثبات حقانيت مذهب اهل بيت (ع)نمودند ،اسپند ميرزا ترويج آن مذهب نمود ،امر كرد تا سكه و خطبه به نام نامي 12 امام (ع)كردند. "[20]قاضي نو رالله در جاي ديگري ازكتابش مي نويسد: "ابوالعباس احمد بن فحد حلي همواره با اهل سنت به مناظره مي پرداخت ،در  زمان اسپند ميرزاي تركمان(كه والي عراق عرب بود) متصدي اثبا ت مذهب خود و ابطال مذهب اهل خلاف (اهل سنت ) شد ودر مجلس ميرزا اسپند بر همه علماي مخالف كه در عراق عرب بودند، پيروز شد . ميرزا اسپند تغيير مذهب داد وسكه وخطبه به نام حضرات ائمه اثني عشر (ع)نمود [21]  
 
ويژگيهاي  اخلاقي اسپند ميرزا :
 
به نظر ميرسد اسپند ميرزا از جهت شخصيتي واخلاقي فردي موجه ودرخور توجه بوده است . 
قاضي نورالله(ره) در قالب شعر در مورد او مي نويسد :
شاهي است شيرزاده كه خون عدوي  او       در ريختن حلال تراز خون گوسفند
مالك   نهد   در  انجمن  روز   رستخيز           درمجمرجهنم ازاعداي اوسپند [22]  
صاحب تاريخ غياثي مي نويسد :"اسبان (اسپند ميرزا) با ظلم وفجورش فرد ي عفيف بود، طمعي در زنان نداشت وتااخرعمرش به يك  زن اكتفا كرد .[23]
از پر خوري اجتناب داشت و ديگران را به اين امر  نيز سفارش ميكرد [24]
 
فوت اسپند ميرزا :
 
سرانجام اسپند ميرزا در سال 848 پس از 12 سال حاكميت [25]در شهر بغداد از دنيا رفت . قاضي نور الله مينويسد :"وي در روز سه شنبه اخر ماه صفر سال 848 به مرض قولنج از دنيا رفت ."[26]محل دفن او در شهر بغداد قبه اي بود كه خودش در زمان حياتش بر ساحل دجله در باغي ساخته بود .[27]در تاريخ غياثي آمده است :وعجيب اينكه قبل از او هيچ حاكمي از زمان تاسيس بغداد در اين شهر نمرده بود .[28]


[1] اسبان ، اسفند ،اصبهان ،اصفهان ،و... از ديگر اسامي او ميباشند، كه منابع به آنها اشاره كرده اند .
[2] سومر ،فاروق؛ قراقويونلوها ترجمه وهاب ولي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي  1369 ج 1 ص 1
[3] حسن زاده ،اسماعيل؛ حكومت تركمانان قراقويونلو و آق قويونلو در ايران، تهران ،سمت  چاپ اول 1379 ص4
[4] سومر ،فاروق؛پيشين ،ج1 ص1
[5] همان ،ص127
[6] شوشتري ،قاضي نورالله؛ مجالس المومنين ،تهران كتابفروشي اسلاميه 1354 ج 2 ص 368
[7] سومر ،فاروق؛پيشين ،ج1 ص130
[8] همان ص 146
[9] همان
[10] قزويني، منشي بوداق؛ جواهر الاخبار،  تصحيح محسن بهرام نژاد،  تهران، ميراث مكتوب 1378 چاپ اول ص 65
[11] بغدادي، عبد الله بن فتح الله ؛تاريخ  الغياثي بغداد ،نشر اسد 1975 ص 260
[12] همان ص265
[13] حسن زاده ،اسماعيل ؛پيشين ،ص 30
[14] تاكستن و ديگران ؛تيموريان، ترجمه و تدوين  يعقوب آژند  تهران، مولي 1384 چاپ اول ص 31-32
[15] شوشتري ،قاضي نورالله ؛پيشين ص369
[16] همان
[17] همان ص370
[18] همان ص30-31بنقل از احسن التواريخ ج 1ص248-249
[19] ازعلماي ومراجع بزرگ شيعي ساكن حله متوفاي 841هجري .،احمدبن فحدحلي، عدة الداعي ، "آئين بندگي وستايش " ترجمه حسين غفاري، قم  بنياد معارف اسلامي 1374ص11-12-13
[20] شوشتري ،قاضي نورالله ؛پيشين ج 2 ص 370
[21] همان جلد 1ص580
[22] همان ج 2ص368
[23] بغدادي، عبدالله بن فتح الله ؛پيشن ص264
[24] همان
[25] همان ص276-277
[26] شوشتري ،قاضي نورالله ؛پيشين ج 2 ص 370
[27] بغدادي ،عبدالله بن فتح الله ؛ پيشن ص227
[28] همان ص 227-228 مولف از زمان تاسيس بغداد تا اين زمان نام حاكمان اين شهر و محل دفن آنها را در جدولي خاص بيان كرده است .

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:9 | نویسنده : علیرضا زینالپور |
چکیده:
  ظهور آيين اسلام در شبه جزيره عربستان و گسترش آن به ساير نقاط جهان يكي از تحول سازترين رويدادهاي زندگي بشري است كه در طول تاريخ رخ داده است. ميزان نقش عرب [كه در زمان پيش از ظهور اسلام به لحاظ فرهنگي در سطح نازلي قرار گرفته بود] در انتقال آيين اسلام به ساير نقاط جهان از جمله ايران [سلسله ساساني به همراه امپراطوري روم به عنوان يكی از دو قطب قدرتمند جهان آن روز به شمار مي رفت] و همچنين موارد ديگر باعث پيدايش آراي مثبت و منفي چندي همچون پيدايش تمدن اسلامي... و يا دين شمشير بودن اسلام و از بين بردن تمدن ايراني توسط عرب و... گرديده است كه البته اين نظرات از سوي محققين ايراني و غيرايراني اعم از مسلمان و غيرمسلمان مورد نقد واقع شده است. در اين مقاله سعي بر اين است که چگونگي راهيابي اسلام به ايران و عكس العمل ايرانيان در برابر آيين اسلام و مسلمانان عرب، با توجه به ابعاد مختلف مسأله از سه منظر اسلام، مسلمانان و ايرانيان بررسي گردد.
الف) اسلام
  بشر جهت رفع نيازهاي خود ناگزير از پذيرفتن قوانين و مقرراتي است كه روش زندگي وي را تشكيل دهد. لذا مردم به تناسب نوع شناخت خويش، ماديات صرف، امور مافوق طبيعت و يا ايمان به خدا و معاد را پايه اعتقادات خود ساخته اند. مجموع اين اعتقادات و مقررات كه هر كس متناسب با آن روشي را در زندگي برمي گزيند دين ناميده مي شود. قرآن كريم نيز ديني را كه به سوي آن دعوت مي كند از اين جهت كه برنامه كلي آن تسليم شدن انسان نسبت به خداي يگانه است را اسلام خوانده[1] و حضرت محمد(ص) را خاتم النبيين[2]و به تبع، دين وي را كامل­ترين مي­داند. از نظر مسلمانان قرآن كريم يگانه مرجع دريافت اسلام است و ساير موارد همچون ظواهر ديني- كه سخن معصومين شامل آن مي­گردد- و حجت عقلي و درك معنوي از راه اخلاص و بندگي تنها با تأييد قرآن مشروعيت مي يابد.[3]
  آغاز دعوت اسلامي هر چند در مكه و در بين عرب بود، ليكن اين آيين طبق آموزه هاي قرآني داراي ويژگي هايي است:
1) جهان­شمول بودن دين اسلام، ضمن پذيرش تفاوت هايي كه بين ملت ها و اقوام گوناگون وجود دارد: «اين قرآن چيزى جز تذكّرى براى جهانيان نيست‏[4]»؛ «و ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آن ها را به پاداش هاى الهى) بشارت دهى و (از عذاب او) بترسانى ولى بيشتر مردم نمى‏دانند[5]»؛ «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد (اينها ملاك امتياز نيست) گرامى‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست خداوند دانا و آگاه است![6]»
2) عدم اجبار نمودن افراد در پذيرفتن دين خاص، يكي از اصول اصلي دعوت اسلامي است. منتها نتيجه انتخاب كساني كه به خدا ايمان بياورند گام نهادن در صراط مستقيم و روش صحيح زندگي خواهد بود و كساني كه كفر ورزيده و ايمان نياورند منحرف شدن از مسير  درست زندگي است.[7] هر چند دين نبايد به افراد تحميل شود، ليكن بايد توجه نمود كه بسياري از عقايد مبناي فكري نداشته و ريشه در عاطفه، تعصب يا ... دارند، لذا آزادي به معناي رفع مانع از فعاليت يك قوه فعال و پيشرو است و آزادي در هرگونه عقيده و لو بدون مبناي فكري معنا نداشته و نوعي ركود و جمود مي­باشد. پذيرفتن عقيده صحيح توحيدي نيز از حقوق اوليه انسان ها به شمار مي رود.[8]
3) در پي اين طرز تفكر اسلام، جنگ به معناي تجاوز با اهداف دنيوي، همچون گسترش قلمرو و كسب ثروت، مذموم شمرده شده است، اما چنانچه جنبه دفاع شخصي و عمومي به خود بگيرد امري ضروري است. مصلحت انسانيت و توحيد، دفاع و جنگ را به منظور آزادي دعوت و رفع مانع از تبليغ ايمان و توحيد، بدان شرط كه به ساير حقوق انساني افراد تجاوز نگردد، امري دفاعي در حوزه حريم انسانيت مي داند. پس از رفع مانع تبليغ دين، از آن جا كه افراد را در پذيرش توحيد دين نمي توان اجبار نمود در صورت اسلام نياوردن مي­توان با اهل كتاب در قبال پرداخت جزيه (كه در قبال خدمتي است كه دولت اسلامي براي آنها انجام مي دهد) صلح نمود. (صلح برخلاف تسليم است كه در آن نوعي ذلت و خواري وجود دارد.)[9]
  به گفته شهيد مطهري تنها اسلام نبوده كه از سرزمين خود فراتر رفت بلكه مسيحيت و ساير اديان و مسلك ها گاه در محل پيدايش خود مورد استقبال قرار نگرفته و در جاهاي ديگر گسترش يافتند، همچون مسيحيت كه در فلسطين به وجود آمد و امروزه اكثر مردم اروپا و آمريكا مسيحي هستند.[10]
ب) جامعه مسلمان عرب
  عملكرد حضرت محمد(ص) و معصومين(ع)، به لحاظ تأييد قرآن، يكي از مباني شناخت اسلام مي باشد.[11] پس از رحلت رسول اكرم(ص) دو جريان در جامعه شكل گرفت. جريان اول موسوم به شيعه، معتقد است علاوه بر مرجعيت ديني كه در درجه اول اهميت است و هدف آن روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ ديني مي باشد، حكومت ديني نيز كه در راستاي جريان يافتن آن هدف در جامعه است بايد در دست كساني باشد كه عصمت و مصونيت خدايي داشته (انتخاب با نص جلي و يا خفي)، در غير اين صورت جامعه همواره با خطر انحراف و تحريف روبرو مي باشد.[12] و جريان دوم معروف به اهل سنت كه  با جريان سقيفه بني ساعده آغاز گشت، استقرار حاكم در نظام سياسي خلافت با استناد به عمل صحابه را با سه شيوه انتخاب اهل حل و عقد، عهد و نصب از جانب خليفه پيشين(استخلاف) و زور و غلبه مي داند.[13]
  در يك جمع بندي كلي سير آشناسازي مردم ساير مناطق با اسلام را مي توان از دو طريق دانست:
1) تبليغي: آشنايي با مفاهيم و اصول اسلامي از طريق نامه هاي ارسالي رسول اكرم(ص) به سران كشورها و رؤساي قبايل،[14] مسلمانان مهاجر و... .[15]
2) فتوحات: پيشروي در خاك ايران از زمان ابوبكر آغاز شده و در زمان عثمان، حدود 20 سال، كل ايران به جز طبرستان كه در سده سوم با دعوت علويان به اسلام گرويدند به تصرف مسلمانان درآمد. دعوت به اسلام، باقي ماندن بر آيين پيشين به شرط پرداخت جزيه و يا جنگ، سه گزينه اي بود كه مردم سرزمين هاي تصرف شده مي­توانستند انتخاب نمايند. [16]
ج) ايرانيان در مواجهه با اسلام و مسلمانان
  جامعه طبقاتي ايران كه شامل دربار سلطنتي، اشراف و امراي سپاه ساساني؛ حكام، امراي محلي و دهقانان؛ كشاورزان و رعايا؛ دبيران و مستوفيان؛ بازرگانان و تجار؛كارگران و توده هاي فرودست شهري؛ مغان و روحانيون زرتشتي مي شد در مواجهه با اسلام و فتوحات مسلمين عكس العمل هاي متفاوتي از خود نشان دادند.[17]
- آشنايي اوليه ايرانيان با اسلام، بوسیله ارسال نامه تبليغي حضرت محمد(ص)، طي دعوت سران در سال ششم هجري به اسلام بود كه با عدم پذيرش خسرو پرويز پادشاه وقت ايران و صادر نمودن دستور دستگيري پيامبر(ص) توسط باذان، كارگزار ايراني وي در يمن روبرو شد. ليكن با پيشگويي مرگ خسرو پرويز توسط پيامبر(ص) و صحت آن، باذان و گروهي از ايرانيان ساكن يمن به اسلام گرويدند. باذان و سپس فرزندش توسط پيامبر(ص) بر حكومت يمن ابقا شده[18] و در جريان ارتداد أسود عنسي (از مدعيان نبوت) كمك شاياني به حكومت اسلامي مدينه نمودند.[19] اسلام ايرانيان ساكن بحرين نمونه اي ديگر از اين مورد مي باشد.[20] اسلام انفرادي ايرانيان همچون سلمان، پيش از فتوحات نيز ديده مي­شود. [21]
- با نابودي خاندان بني لخم در حيره توسط دولت ساساني در زمان خسروپرويز، سد حائل ميان ايرانيان و اعراب از بين رفت. از سوي ديگر با شكست ايرانيان از اعراب مرزي در جنگ ذي قار (كه عده اي سال وقوع آن را در چهل سالگي پيامبر(ص) و حضور در مكه و برخي مصادف با دوران پس از هجرت رسول اكرم(ص) به مدينه مي دانند) زمينه براي فتوحات فراهم گرديد.[22] پيروزي مسلمانان در جنگ نهاوند[23] در سال 19 يا 21قمري نقطه عطفي در فتوحات مسلمين گشت. برخي مناطق همچون فارس، جبال، طبرستان و ... به شدت از خود مقاومت نشان دادند و برخي از شهرها همچون خراسان به صلح گشوده شد، هرچند برخي شهرها همچون همدان پس از فتح شورش مي­نمودند اما در پي آن با صلح يا جنگ مجددا فتح مي­گرديد.[24]
-   سير صعودي گرايش به اسلام در بين ايرانيان، پس از فتوحات، حتي در بين كساني كه سرسختانه در مراحل اوليه، مقاومت نشان مي دادند بيانگر آشنايي بيشتر و عميق تر شدن سطح معرفت مردم با ابعاد مختلف آموزه هاي اسلام از سوي همه طبقات جامعه مي باشد.[25] لازم به ذكر است طبقات عالي جامعه از اولين گروه هايي بودند كه به اسلام گرايش پيدا نمودند.[26] گرويدن مردم طبرستان به اسلام پس از آشنايي با آموزه هاي آن و تشكيل حكومت توسط سادات علوي در قرن سوم در اين منطقه، كه تا آن زمان سرسختانه در مقابل لشكريان مسلمان به عنوان يك مهاجم مقاومت نموده بودند يكي از نمودهاي اين مدعا مي باشد.[27]
-   تنها اعراب مسلمان نبودند كه در فتح ايران شركت داشتند. ملحق شدن شماري از نظاميان ساساني به لشكر مسلمانان،[28] همكاري برخي صاحب نفوذان و يا شهروندان منطقه[29] و... عوامل مهمي در فتح سريع ايران به حساب مي آيد.
-   سقوط سلسله چهارصد ساله ساساني را معلول چند عامل بنيادين بايد دانست كه فتوحات مسلمين ضربه نهايي را بر آن وارد ساخت. از جمله عوامل ضعف قدرت سياسي، نظامي، اجتماعي و مشكلات اقتصادي جامعه ساساني است كه نمود آن در شكست نظامي ايران از روم كه در قرآن از ساليان قبل پيش بيني شده بود،[30] به قدرت رسيدن دوازده نفر بر اريكه قدرت در طول چهار سال كه چند نفر آن ها زن بودند،[31] ظهور آيين هاي مختلف، شورش هاي متعدد عليه حكومت و... ،[32] عدم حمايت مردم از دولت ساساني به هنگام فتوحات، كه پناه ندادن به يزدگرد در شهرهاي مختلف ايران و كشته شدن وي توسط فردي ايراني مهم ترين مصداق اين امر مي باشد.[33] در حالي كه اتحاد در برابر دشمن مشترك در چنين مواقع حساس يك امر طبيعي است.
-   ساسانيان دولتي بودند كه با دين زرتشتي پيوند خورده و ضعف و يا نابودي دولت باعث ضعف متقابل دين زرتشتي نيز به شمار مي رفت، اما نكته شايان ذكر اين است كه در آستانه ظهور اسلام بخش هاي عظيمي از ايران را آيين هاي بودايي، مانوي، مزدكي، يهوديت و مسحيت فراگرفته بود.[34] حتي گفته اند چنانچه اسلام هم نمي آمد مسيحيت سراسر ايران را فرا گرفته بود.[35] برخي مستشرقين معتقدند يكي از عوامل ماندگاري دين زرتشت، آموزه هاي اسلامي است.[36]
-   در فرهنگ و تمدن اسلامي بين اسلام و جامعه مسلمان ايراني مي توان رابطه اي دو سويه مشاهده نمود. از يك سو اسلام با آموزه هاي متعالي خويش زمينه را در ابعاد مختلف فكري و مادي جهت رشد استعداد اقشار مختلف جامعه فراهم نمود؛ از سوي ديگر ايراني مسلمان نه تنها فرهنگ و تمدن خود را از دست نداد بلكه مسير حركت تمدني خويش را با توجه به آموزه هاي اسلامي جهت بخشيده و گام مهمي در تمدن اسلامي و گسترش آن برداشت.[37] در جامعه اي كه طبقات پايين جامعه با عنوان نجس و ناپاك تحقير مي شدند[38] در بدو ورود با شعار «انما المؤمنون إخوه»[39] روبرو شده و فراگيري دانش كه اختصاص به طبقات بالاي جامعه داشت فراگير شد و ... بي رونق شدن دانشگاه طبي جندي شاپور كه محل تحصيل طبقه اشراف و نجباي جامعه بود[40] به معناي انحطاط علمي جامعه نبود بلكه بيانگر گسترش فضاي علمي در كل جهان اسلام، در ميان تمامي طبقات جامعه مي باشد.[41] از سوي ديگر برخي اتهامات همچون آتش سوزي كتابخانه ها با نقادي هاي صورت گرفته در فضايي از ترديد است.[42]
-   جريان برگرفته از سقيفه كه در ابتداي فتوحات علاوه بر انگيزه هاي سياسي و اقتصادي، انگيزه الهي آن نيز در فتوحات نقشي اساسي داشت به تدريج جاي خويش را به اشرافيت قبايلي و تبعيض نژادي و در نتيجه فشار بر ايرانيان، فرصتي مناسب براي شورش هاي مسلمانان و غير مسلمانان در قالب قيام هايي ضد اموي و يا شعوبي گري كه نوعي ناسيوناليسم ايراني در برابر اشرافيت عرب بود گشت. لازم به ذكر است هرچند در برخي از اين قيام ها همچون خوارج ايرانيان شركت داشتند اما پايه ريزي آن توسط خود عرب هاي مسلمان ناراضي شكل گرفته بود. [43] اما رويكرد برخي از مسلمانان نسبت به اين امر نشان دهنده پذيرش عميق اسلام توسط ايرانيان در عين مخالفت با خلفا مي باشد. به عنوان نمونه در گزارش هاي تاريخي آمده است كه امويان در برهه اي از زمان كه طي سياست ناصحيح خود از نومسلمانان جزيه مي گرفتند، اهل خراسان ضمن باقي ماندن بر آيين اسلام، پرداخت ناعادلانه جزيه را نيز به جان خريدند.[44] 
-   رابطه متقابل ايرانيان و جريان تشيع بحث مهمي است كه در جاي خود بايد به صورت مفصل بدان پرداخت. اين جريان كه در غدير خم توسط اعلام نهايي پيامبر(ص) به رسميت شناخته شده بود و نيز مدافعين آن پس از جريان سقيفه به شدت تحت كنترل بود. با اين وجود حكومت عادلانه پنج ساله علوي، و بيان امام علي(ع) در موارد متعدد در پاسخ به اعتراضات مبني بر اين كه من هر چه در كتاب خدا نگريستم بين عرب و عجم تفاوتي نديدم[45] و كشيدن خط بطلان بر جريان تبعيض نژادي، مهاجرت قبايل شيعي مذهب به قم، اصفهان و ساير مناطق،[46] فرار بسياري از امامزادگان به ايران و تشكيل برخي حكومت هاي شيعي مذهب همچون علويان طبرستان و آل بويه زمينه آشنايي بسياري از ايرانيان با اهل بيت را فراهم ساخته و باعث گرايش آنان، هر چند به صورت شيعه سياسي اهل بيت گرديد و در نهايت در قرن هاي مياني به تدريج زمينه را براي شيعه شدن ايران فراهم ساخت.[47] بالندگي علمي جهان اسلام نيز بدون شك مديون مكتب علمي اهل بيت(ع) است كه در سايه آن ساير مراكز علمي در زمان بني عباس رونق گرفت.[48]
حاصل سخن اين كه، هر چند كساني كه با فتوحات، اسلام را به ايرانيان معرفي نموده بودند عملكردي ناهماهنگ با دستورات اسلامي از خود نشان دادند اما ايرانيان با انتخابي هوشمندانه، در پرتو آموزه هاي اسلامي توانستند محدوديت هايي كه پيش از اسلام سد راه رشد بسياري از اقشار جامعه بود را برطرف ساخته و اوج تمدن ايراني – اسلامي را به منصه ظهور رسانند.
 

[1] . طباطبائي، محمد حسين ؛ شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1373، چ هشتم، صص 20-18؛ مائده/3: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»
[2] . احزاب/40: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً»
[3] . طباطبائي، محمد حسين ؛ پيشين، ص 74
[4] . تكوير/27
[5] . سبا/28: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»
[6] . حجرات/ 13: «يَأَيهَُّا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَكمُ مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثىَ‏ وَ جَعَلْنَكمُ‏ْ شُعُوبًا وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُواْ  إِنَّ أَكْرَمَكمُ‏ْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَئكُمْ  إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير»
[7] . بقره/ 256 و 257: «در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنا بر اين، كسى كه به طاغوت [بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست. خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند آن ها را از ظلمت ها، به سوى نور بيرون مى‏برد. (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند كه آن ها را از نور، به سوى ظلمت ها بيرون مى‏برند آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.»
[8] . مطهري، مرتضي؛ جهاد، قم، صدرا، 1377، چ دهم، ص 63
[9] . همان.
[10] . مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، صدرا، 1377، چ بيست و پنجم، ص 65
[11] . از آن جايي كه در طول تاريخ احاديث پيامبر(ص) با احاديث ناصحيح به دلايل مختلف، مخلوط گشته اند لذا علوم مختلفي همچون علم رجال جهت تنقيح حديث وضع شده اند.
[12] . طباطبائي، محمد حسين؛ پيشين، ص 29 در زمان رسول اكرم(ص) شيعه به پيروان امام علي(ع) خطاب شده و نهايتا در جريان غدير خم طي يك بيعت عمومي به ولايت عامه مردم نصب شدند. در حديث ثقلين نيز آمده است كه من در ميان شما دو چيز باارزش به امانت مي گذارم كه اگر به آن ها متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن و اهل بيتم [ائمه اثني عشر] تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد.
[13] . فيرحي، داود؛ نظام سياسي و دولت در اسلام، تهران، سمت، 1382، صص 37-35؛ نك: ابن قتيبه الدينوري؛ الإمامة و السياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء،1410/1990، ج 1و 2، صص 20، 38، 44 و ...
[14] . الاحمدي علي؛ مكاتيب الرسول، قم، يس، 1363
[15] . به عنوان نمونه نك: أحمد بن يحيى البلاذرى، فتوح البلدان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988 م، صص 320 و...
[16] . البلاذرى أحمد بن يحيى؛ صص 393-296
[17] . حسين مفتخري و حسين زماني؛ تاريخ ايران از ورود مسلمانان تا پايان طاهريان، تهران، سمت، 1381،صص 45- 36
[18] . ابن هشام؛ السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ج 1، ص 69
[19] . المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين؛ التنبيه و الإشراف، تصحيح عبد الله اسماعيل الصاوى، القاهرة، دار الصاوي، بى تا( افست قم: مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامية)، ص 241
[20] . البلاذرى أحمد بن يحيى؛ پيشين، ص 85
[21] . ابن هشام؛ پيشين، ص 214
[22] . المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چ دوم، جلد 1، ص 306
[23] . البلاذرى، أحمد بن يحيى؛ پيشين، ص 300
[24] . همان، صص 393- 296
[25] . اشپولر، برتولد؛ تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1375، چ ششم، ج 1، ص 258
[26] . همان، ص 249
[27] . ابن اسفنديار؛ تاريخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، پديده خاور، 1366، چ دوم، ص 228 به بعد
[28] . همان، ج 2، ص 261
[29] . همان، ص 252
[30] . روم
[31] . الطبري، محمد بن جرير؛ پيشين، ج 2، صص 333-331‏
[32] . گيرشمن رومن؛ ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1375، چ يازدهم، صص 384-378
[33] . الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ الأخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال،قم، منشورات الرضى، 1368ش، صص 111-46 و ساير منابع تاريخي.
[34] . همان.
[35] . مطهري، مرتضي؛ پيشين، ص 90
[36] . كريستن سن، آرتور؛ ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، تهران، اميركبير، 1367، چ پنجم، صص 458 و 459: ما دين زردشتي را از دو طريق مي شناسيم: يكي از راه اوستاي فعلي و كتب ديني پهلوي كه بعد از ساسانيان به رشته تحرير آمده است، ديگر از راه كتب احاديث كه راجع به اين شريعت در زمان ساسانيان مطالبى نوشته‏اند، اين دو طريق با هم تفاوتهايى دارند ولى از مطالب مذكور سبب اختلاف آنان را در مى‏يابيم.شريعت زردشتى كه در زمان ساسانيان دين رسمى محسوب مى‏شد، مبتنى بر اصولى بود كه در پايان عهد ساسانى، به كلى ميان تهى و بى مغز شده، انحطاط قطعى و ناگزير بود. هنگامى كه غلبه اسلام، دولت‏ساسانى را كه پشتيبان روحانيون بود واژگون كرد، روحانيون دريافتند كه بايد كوشش فوق‏العاده براى حفظ شريعت‏خود از انحلال تام بنمايند. اين كوشش صورت گرفت... بسيارى از روايات دينى را به كلى حذف كردند ويا تغيير دادند... اين شريعت اصلاح شده زردشتى را چنان وانمود كرده‏اند كه همان شريعتى است كه در همه ازمنه سابق برقرار بوده است‏.»
[37] . جهت اطلاعات بيشتر درباره مصاديق نك: مرتضي مطهري، پيشين؛ عبدالحسين زرين كوب؛ كارنامه اسلام، تهران، اميركبير، 1362
[38] . اشپولر، برتولد؛ پيشين، ص 249
[39] . حجرات/10
[40] . نك: محمودآبادي، سيد اصغر؛ دانشگاه جندي شاپور، كتابخانه الكترونيكي سايت تبيان.
[41] . كريستن سن، آرتور؛ پيشين، ص 445
[42] . نك: مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، پيشين، فصل كتابسوزي ايران و مصر؛ آزادي، فيروز؛ آتش سوزي كتابخانه اسكندريه، كتابخانه الكترونيكي سايت تبيان.
[43] . اشپولر، برتولد؛ پيشين، ص 262. به عنوان نمونه نك: ابن واضح يعقوبي؛ تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، 1960م، ج 2، ص 218؛ طبري، محمد بن جرير؛ پيشين، ص 503
[44] . الطبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبري)، بيروت، عزالدين، 1987م، ج 4، ص 88
[45] . به عنوان نمونه: گردآوري المحمودي، محمد باقر؛ نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1397 ق، ج 1، ص 189
[46] . قمي، حسن بن محمد؛ تاريخ قم، ترجمه حسن بن علي قمي، تصحيح سيد جلال الدين طهراني، تهران، طوس، 1361، چ دوم، ص 264
[47] . نك: اشپولر، برتولد؛ پيشين.
[48] . نك: مطهري، مرتضي؛ پيشين.

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:7 | نویسنده : علیرضا زینالپور |

اسماعيل ميرزا" مشهور به "شاه اسماعيل اوّل"، در روز سه شنبه 25 رجب سال 892 ق در اردبيل متولد شد.[1] نسب وي با پنج واسطه به "شيخ صفي الدين اردبيلي" مي‌رسد.

  "اسماعيل ميرزا"، پسر "شيخ حيدر" است كه در جنگ با «فرخ يسار شروانشاه» كشته شد. مادرش «حليمه ميگم آغا» دختر «اوزون حسن آق قويونلو» است. نام اصلي مادرش، «مارتا» بود، كه ظاهراً تا پايان عمر، مسيحي بود و اكنون قبرش در محوطۀ آرامگاه صفويان – خارج بقعۀ‌ "شيخ صفي" است.[2] پس از كشته شدن «حيدر»، "يعقوب بيك"، خواهرش "حليمه" را به همراه سه فرزند "حيدر"، «"علي"، "ابراهيم" و "اسماعيل"» در رجب سال 893 هـ در حالي كه "اسماعيل" يكسال بيشتر نداشت، در قلعه استخر فارس زنداني كرد.[3] «رستم بيك» پس از "يعقوب بيك" به قدرت رسيد و چون براي مقابله با "فرخ يسار" به كمك فرزندان "شيخ حيدر" و مريدان آنها نيازمند بود، لذا در سال 898 هـ. عمه خود "حليمه بيگم" و فرزندانش را پس از حدود چهار سال و نيم از حبس آزاد كرد و به تبريز آورد.[4] "رستم بيك" پس از اينكه با كمك رشادتهاي «سلطان علي» و مريدانش به اهداف خود رسيد، به خانوادۀ "شيخ حيدر" اجازه داد به اردبيل بروند. ولي با افزايش مريدان آنها در اردبيل، آنها را دوباره به تبريز برگرداند و تصميم گرفت تا "علي" و سران صوفيه را از بين ببرد. "سلطان علي" و مردانش با اطلاع از اين موضوع، شبانه فرار كردند. "رستم بيك"، سپاهي پنج هزار نفري به فرماندهي «اَيبه سلطان» به تعقيب آنان فرستاد كه در روستاي «شماس» در نزديكي اردبيل با صوفيان روبرو شدند. "سلطان علي" كه كشته شدنش را پيش بيني مي‌كرد، "اسماعيل ميرزا" را به جانشيني خود اتنخاب كرد.[5]
پس از كشته شدن "سلطان علي" برادرانش "ابراهيم" و "اسماعيل" به اردبيل رفتند و مدتي مخفيانه در اردبيل اقامت كردند. تا اينكه برخي از مريدان آنها تصميم گرفتند، "شاهزادگان" را به گيلان ببرند، لذا آنها به همراه دويست نفر از مريدانش به طرف گيلان روانه شدند و چون به لاهيجان رسيدند «كاركيا ميرزا علي» فرمانرواي آن ديار از آنان به گرمي استقبال كرد. "رستم بيك" پس از اطلاع از حضور "شاهزادگان" در لاهيجان، پياپي مأموراني را براي تحويل گرفتن "شاهزادگان"، به لاهيجان فرستاد، ولي «كاركيا ميرزا» با دستاويزهاي گوناگون منكر حضور آنان شد. وي هر دو برادر را در زنبيلي گذاشت و بالاي درختي آويزان كرد و در برابر مأموران رستم بيك سوگند ياد كرد كه پاي  آنها در هيچ نقطه‌اي از خاك قلمرو او نيست. "كاركيا ميرزا"، مولانا «شمس الدين لاهيجي» را براي آموزش "اسماعيل ميرزا" انتخاب كرد. "اسماعيل" نزد او فارسي و عربي و بويژه قرآن و اصول مذهب را فرا گرفت.[6]
  "اسماعيل ميرزا" پس از پنج سال اقامت در لاهيجان، به همراه هفت تن از مريدان خاص خود؛ "حسن بيك لله"، "دده بيك"، "خادم بيك خليفه"، "رستم بيك قراماني"، "بيرام بيك قراماني"، "الياس بيك ايغور اوغلي" و "قراپيري بيك قاجار"، عازم اردبيل شد و هرچه به اين شهر نزديك‌تر مي‌شد، بر تعداد يارانش افزوده مي‌شد. وي در سال 905 با نيروي هفت هزار نفري به جنگ «فرخ يسار»، قاتل پدرش رفت و او را شكست داد. در ادامه "قلعه باكو" را فتح كرد و به دليل افراط و تعصب، بناها را با خاك يكسان كرد و به قبر «خليل الله» قاتل "شيخ جنيد"، بي‌حرمتي كرد و استخوانهاي او را از قبر درآورد و سوزانيد.[7] پس از آن به جنگ با «الوند بيك» حاكم آذربايجان پرداخت و با شكست دادن او، وارد تبريز شد.
"اسماعيل ميرزا" در تابستان سال 907 هـ در سن 15 سالگي در تبريز تاجگذاري كرد و به "شاه اسماعيل" معروف شد.[8] "شاه اسماعيل" پس از نشستن بر تخت پادشاهي دستور داد تا همۀ‌ خطبا، خطبه بنام دوازده امام بخوانند و عبارت «اشهد أنّ علياً ولي الله» را به اذان اضافه كنند و فرمان داد، در بازارها ابابكر و عمر و عثمان را لعن كنند و هر كس مخالفت كرد، سرش را از تن جدا كنند.[9]وي در مقابل مخالفت اطرافيان خود، مبني بر عواقب رسمي كردن مذهب «شيعه اثني عشري» گفت: «مرا بدين كار واداشته‌اند؛ خداي عالم و حضرت معصومين همراه منند و من از هيچ كس باك ندارم و يك كس را زنده نمي‌گذارم، روز جمعه مي‌روم و خطبه مقرر مي‌دارم.[10]
  به دستور وي، قزلباشان هر كسی را كه نسبت به مذهب شيعه كمترين بي‌علاقگي نشان مي‌داد، بي‌پروا مي كشتند. به دستور وي نه تنها گور «سلطان يعقوب بيك»، بلكه گور بسياري از فرماندهاني كه در نبرد «تبر سران» و كشته شدن «شيخ حيدر» شركت داشتند، نبش كردند و دستور داد كه استخوانهاي آنان را به بازار تبريز ببرند و آنجا بسوزانند.[11]
  "شاه اسماعيل" با تأسيس دولت صفوي توانست، سرزمين ايران كهن را كه تا آن زمان پاره پاره بود، متحد كند؛ و وحدتي سياسي در آن پديد آورد. [صفويه از ظهور تا زوال، ص 70] همچنين برقراري تشيع اثني عشري بعنوان مذهب رسمي كشور توسط شاه اسماعيل، موجب ايجاد آگاهي بيشتري نسبت به هويّت ملّي و بدين طريق ايجاد دولت متمركز‌تر و قويتر شد. [ايران عصر صفوي، ص 27].
شاه اسماعيل با شكست دادن مخالفان توانست قلمرو حكومت خود را گسترش دهد. وي توانست با شكست دادن «سلطان مراد آق قويونلو» در نزديكي همدان بر سراسر عراق عجم مسلط شود. در سال 909 هـ، نيروهاي قزلباش، سمنان و فارس و در سال بعد يزد را متصرف شوند و در سال 914هـ بر عراق عرب مسلط گرديد. وي در سال 916 هـ، رقيب سنّي خود «شيبك خان ازبك» را شكست داد. وي دستور داد تا سر شيبك خان را از بدن جدا ساخته و پوست كنده و پركاه كرده براي سلطان عثماني «بايزيد» فرستادند. [احسن التواريخ/ ص 161].
اين پيروزيهاي پياپي و قدرت روزافزون دولت نوبنياد صفوي، عامل مؤثري بود كه موجب سياست خصمانه سلطان سليم، عليه شاه اسماعيل گرديد. لذا سلطان سليم به كشتار شيعيان قلمرو خود پرداخت و چها هزار نفر از آنان را به قتل رساند و در سال 920 ق سلطان سليم، پس از گرفتن فتوي از علماي سنّي مبني بر وجوب جهاد با «زنادقۀ قزلباش» با لشكري كه مجهز به تعداد زيادي توپ بود، عازم مرزهاي آذربايجان گرديد [تاريخ صفويه، ص 92]. شاه ايران با شصت هزار نيرو در دشت «چالدران» به مقابله عثماني‌ها رفت و با وجود رشادتهاي شاه اسماعيل و قزلباشان، سپاه ايران شكست خورد.
پس از اين شكست، شاه اسماعيل به عزاداري پرداخت، خرقۀ سياه مي‌پوشيد و پرچم‌ها را به رنگ سياه درآورد و بر روي آنها كلمۀ «القصاص» نوشته شد. وي ديگر مانند گذشته توجه خود را مصروف امور دولت نمي‌كرد. [ايران عصر صفويه، ص 40].
شاه اسماعيل براي صوفيان قزلباش كه اكثراً جزء غلات شيعه بودند، خداي زنده و مظهر كمال و قدرت بود كه هميشه پيروز مي‌گردد، ولي شكست چالدران به افسانۀ شكست ناپذيري و عقيدۀ خرافي الوهيت وي پايان داد. [شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با...، ص 495].
در مورد انگيزه‌هاي شاه اسماعيل از رسمي كردن مذهب تشيع بايد گفت: اين اقدام اولاً توان يك ايدئولوژي مذهبي پويا را به خدمت دولت جديد درآورد و به دولت قدرت غلبه بر مشكلات را مي‌داد. ثانياً اينكه اين عمل تمايز آشكاري بين دولت صفويه و امپراتوري عثماني كه قدرت اصلي جهان اسلام در قرن دهم بود، بوجود آورد و بدين ترتيب به دولت صفوي هويّت ارضي و سياسي داد.[12]
  دكتر ولايتي در اين مورد مي‌گويد: شاه اسماعيل از رسمي كردن مذهب شيعه اثني عشري، دو مقصود را دنبال مي‌كرد: يكي برانداختن حكومت ملوك الطوايفي و ديگري جايگزين كردن حكومتي مقتدر و متمركز تحت لواي مذهب تشيع.[13] 
  در مورد روابط "شاه اسماعيل" با عثماني‌ها بايد گفت: در طول سالهاي 910 تا 916 هـق كه "شاه اسماعيل" گرفتار رقباي داخلي و جنگ با ازبكان بود، روابط سياسي ايران و عثماني، ظاهراً با صلح و دوستي سپري گرديد. امّا پس از پيروزي "شاه اسماعيل" بر «شيبك خان ازبك» و فرستادن سر وي براي سلطان عثماني در سال 916 ق، به تدريج رويۀ حسن تفاهم و دوستي آنها به سياست دشمني و تخاصم مبدّل شد.[14]
  سرانجام "شاه اسماعيل" پس از حدود 23 سال پادشاهي، در سن 38 سالگي در روز دوشنبه 19 رجب سال 930 درگذشت و جسد او را در آرامگاه نياكانش در خانقاه «شيخ صفي» به خاك سپردند. وي هنگام مرگ نه فرزند از خود به يادگار گذاشت؛ چهار پسر به نامهاي: "تهماسب ميرزا"، "القاسب ميرزا"، "سام ميرزا" و "بهرام ميرزا". و پنج دختر بنامهاي: "خانش خانم"، "پريخان خانم"، "مهين بانو سلطانم"، "فرنگيس خانم" و "شاه زينب خانم".[15]
 
 
 


[1] . حسيني، غياث الدين بن همام الدين؛ حبيب السير، زير نظر دكتر محمد دبير سياقي،بی جا،1362چاپ سوم،  ج 4، ص 428.
[2] . خواندمير، امير محمود؛  ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوي، بی جا، 1370 ش، چاپ اول، ص 438.
[3] . حسيني، غياث الدين بن همام الدين؛ حبيب السير، زير نظر دكتر محمد دبير سياقي،بی جا،1362چاپ سوم،  ج 4،  ص 435.
[4] . . پارسا دوست، منوچهر؛  شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با اثرهاي ديرپاي در ايران و ايراني، بی جا، 1375 ش، چاپ اوّل، ص 220.
[5] . حسيني، غياث الدين بن همام الدين؛ حبيب السير، زير نظر دكتر محمد دبير سياقي،بی جا،1362چاپ سوم،  ج 4، ص 441-435.
[6] . پارسا دوست، منوچهر؛  شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با اثرهاي ديرپاي در ايران و ايراني، بی جا، 1375 ش، چاپ اوّل، صص 241 – 242.
[7] . حسيني، غياث الدين بن همام الدين؛ حبيب السير، زير نظر دكتر محمد دبير سياقي،بی جا،1362چاپ سوم،  ج 4، ص 461 و روملو، حسن بيگ؛ احسن التواريخ، تصحيح دكتر عبدالحسين نوايي، بی جا، انتشارات بابك، 1357ش، ص 68.
[8] . سيوري، راجر؛ ايران در عصر صفوي، ترجمۀ احمد صبا، بی جا، كتاب تهران، 1363 ش، چاپ اوّل، ص 25.
[9] . روملو، حسن بيگ؛ احسن التواريخ، تصحيح دكتر عبدالحسين نوايي، بی جا، انتشارات بابك، 1357ش، ص 85 -86.
[10] . تاج بخش، اجمد؛  تاريخ صفويه، شیراز، انتشارات نويد، 1372 ش، چاپ اوّل ص 59 .
[11] . پارسا دوست، منوچهر؛  شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با اثرهاي ديرپاي در ايران و ايراني، بی جا، 1375 ش، چاپ اوّل، ص 279.
[12] . جعفريان،  رسول؛ صفويه از ظهور تا زوال، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر،  1378 ش، چاپ اوّل، ص 26.
[13] . ولايتي، علي اكبر؛ تاريخ روابط خارجي ايران در عهد شاه اسماعيل، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1375ش، چاپ اول ص26.
[14] . همان، ص 107.
[15]. پارسا دوست، منوچهر؛  شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با اثرهاي ديرپاي در ايران و ايراني، بی جا، 1375 ش، چاپ اوّل، ص 669.

موضوعات مرتبط: تاریخ ایران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 21:0 | نویسنده : علیرضا زینالپور |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.